دربارهی مهاجرت - بخش دوم
پیشنوشت: شرایط نامناسب زندگی در یک مکان میتونه فرد رو agitate (تحریک) کنه و منجر به کاهش آستانهی تحمل اون شخص شه. این موضوع میتونه یک bias ایجاد کنه و قوهی قضاوت فرد رو تحت تاثیر قرار بده. در چنین حالتی، بسیار محتمله که ما مزایای مهاجرت رو بزرگنمایی کنیم و از دیدن مشکلاتش غافل بشیم. برای تنها به بخش ویترینی و زیبایی مهاجرت توجه نکردن، دیدن سختیها و مقداری واکسینهشدن در برابرشون، من سعی میکنم تا مطالب بیشتری بخونم با آگاهی بیشتری مسیرم رو انتخاب کنم.
شرایط متفاوت منجر به تجربه متفاوت از یک پدیده میشود.
آدمها با شرایط متفاوتی مهاجرت میکنن و این تفاوت منجر به این میشه که هرکس تجربهای انحصاری نسبت به مهاجرت داشته باشه. ما علاقهمند به مشورتگرفتن از دیگران در ارتباط با مهاجرت هستیم، اما طبیعتا باید توجه کنیم که این کار اگرچه میتونه موثر باشه و به ما کمک کنه، در صورتی که فردی با شرایط متفاوت نسبت به ما مهاجرت کرده به احتمال بالا شرایط متفاوتی رو هم تجربه میکنه و لنزی که به وسیله اون کشور مقصد رو میبینه با ما فرق داره و بنابراین صحبتهاش (و طبیعتا توصیههای اون) میتونه گمراهکننده باشه.
حین مشورت گرفتن از دیگران اینکه فرد از چه خانوادهای و در چه شرایطی بزرگ شده، با چه هدفی مهاجرت کرده، در چه دورهای وارد اون کشور شده و چه انگیزهای داشته اهمیت ویژهای داره. حتی اینکه فرد چه مدت در کشور مقصد زندگی کرده هم یکی دیگه از فاکتورهایی هست که خیلی اهمیت داره. توجه به این موارد میتونه میزان خطا در دریافت اطلاعات نسبت به کشور مقصد رو پایین بیاره. چند موردی که به نظرم مهمتر بودند رو در پایین آوردهام:
1. پیشینه فردی
از موارد موثر در دیدگاه انسانها مهاجرت، پیشینه فردیشون و همچنین محرک و انگیزهای هست که برای مهاجرت دارن. برای مثال، میزان رفاهی که فرد پیش از مهاجرت تجربه کرده با میزان رفاه کشور مقصد مورد مقایسه قرار میگیره و بدیهیه که متفاوتبودن رفاه اولیه(در کشور مبدا) دیدگاه آدمها رو نسبت به کشور مقصد متفاوت میکنه.
2. انگیزه مهاجرت
فردی که برای تحصیل در رشتهای مهاجرت کرده که در کشور خودش ممکن نبوده با فردی که صرفا از روی جو جمعی وارد مسیر مهاجرت شده، فردی که با ویزای کار وارد یک کشور میشه، یا کسی که به عنوان دانشجو به کشور وارد میشه با کسی که پناهندهی اون کشور میشه شرایط متفاوتی دارن و واضحه که دیدگاهشون به مهاجرتکردن یکسان نباشه.
3. برهههای مختلف و شهرهای متفاوت در یک کشور
به علاوه، در برهههای متفاوت یک کشور میتونه شرایط خاصی به اونجا حاکم باشه و قوانین خاصی نیز شرایط مهاجرین یا شهروندان رو تحت تاثیر قرار بده. حتی شرایط کشور مبدا نیز میتونه در روحیهی مهاجرین تاثیر مثبت یا منفی بذاره. شهرهای مختلف ممکنه از لحاظ هزینهی زندگی، قوانین، رفتار ساکنین و … متفاوت باشن و اینها نیز خود بر روند مهاجرت تاثیر بذارن. منطقیه که مهاجرت در زمان کرونا با زمانی که کشور مبدا(یا مقصد) درگیر جنگ بوده با زمانی که مهاجرت برای یک قشر خاص بسیار تسهیل شده، شرایط متفاوتی رو برای مهاجرین رقم میزنن و در نتیجه دیدگاه اون افراد رو تغییر میدن.
4. احساس تعلق(سن)
مهاجرت در سنین پایین با توجه به اینکه فرد ارتباطهای کمتری رو در کشور مبدا ساخته و سرمایهگذاری کمتری کرده، ریسکپذیری بالاتره داره و شور و شوق کشف هیجانهای زندگی در اون زندهتره، میتونه آسونتر باشه. احساس تعلق میتونه با افزایش میزان زندگی در یک کشور نسبت به اونجا بالاتر بره و مهاجرت رو سختتر کنه. شروعکردن از (تقریبا) صفر برای فردی بیستساله احتمالا آسونتر از فردی چهلساله باشه و در مجموع نگاه این دو گروه به مهاجرت رو تغییر بده.
فردی که در سن کمتری مهاجرت کرده، فرصت بیشتری برای زندگی در اونجا داره و این خودش میتونه فرصت فرهنگپذیری بیشتری رو براش فراهم کنه و آمیختهشدن با کشور مقصد براش پروسهی مهاجرت رو آسونتر کنه. به علاوه، انعطافپذیری فکری افراد با سنین پایینتر نیز در فرهنگپذیری و وفق پیدا کردن با کشور مقصد در نگاه متفاوتشون به مهاجرت تاثیرگذار خواهد بود.
5. تجربه زیستن در یک کشور
یک مهاجر پس از در سالهای مختلف زندگی در اونجا شرایط متفاوتی رو هم تجربه میکنه و این خودش بر روی نظری که نسبت به مهاجرت میده موثره. با اینکه من به دستهبندیکردن علاقهای ندارم و معتقدم که سادیسازی میتونه مشکلساز بشه، یکی از دستهبندیهایی که به نظر من مفید بود به این شکل هست:
Euphoria Period
در این دوره که با فاز ماه عسل(honeymoon phase) مهاجرت هم همراه هست، فرد وارد دنیای جدیدی شده که هرچیز تازگی داره و کشفکردن هیجانانگیزه. همین فاز منجر به ایجاد تصویری ویترینی از مهاجرت میشه که تنها نقاط مثبت رو بزرگنمایی میکنه و چیزی دربارهی نقاط منفی نمیگه. این عدم بیان نقاط منفی الزاما از قصد نیست، چرا که ممکنه فرد در این دوره نقاط منفی رو حتی ندیده باشه.
اینکه ما در این دوره ازش لذت ببریم و با یادآوری مدام دورههای بعدی این تجربه رو برای خودمون تلخ نکنیم چیز خوبیه، اما در عین حال باید حواسمون به دورههای بعدی هم باشه و همچنین به دیگران به شکل ناآگاهانه مشورت ندیم. مشوق مهاجرتشدن برای کسی که از شرایط طرف مقابل آگاهی نداره و همچنین هنوز خودش هم نسبت به کشور مقصد آگاهی کافی نداره اشتباه و غیراخلاقیه.
Disillusion Period
دنیای مهاجرت، دنیای عوضشدن جنس استرسها و اضطرابهاست نه تمامشدن اونها. جنس اضطرابها و استرسهای کشور مبدا به کشور مقصد تغییر میکنن و گاهی اوقات موارد حتی تغییر شکل نمیگیره و صرفا ما مشکلات کشور مبدا رو هم با خودمون حمل میکنیم. بعد از تمومشدن فاز ماه عسل، فرد کمکم با سختیهای مهاجرت هم روبهرو میشه. اینجا دورهای هست که فرد ممکنه احساس عدم تعلق زبانی-فرهنگی رو احساس کنه و متوجه بشه که بین شهروندان اون کشور با خودش(به عنوان یک مهاجر) در کودکیای که تجربه کردهان و نگاهی که به دنیا دارن تفاوتی وجود داره که مثل شیشهای نامرئی اجازهی آمیختهشدن نمیده و حس تنهایی رو تزریق میکنه.شوکهای فرهنگی، شوکهای اقتصادی و درگیریهای مرتبط با اون در این دوره خودشون رو نشون میدن و ترس از آینده نیز شروع میشه. اینجا برههای هست که مهاجر ممکنه در انتخابش شک کنه و یا با فشارهای موجود از اینکه نتونه در این شرایط زندگی رو ادامه بده و دوام بیاره دچار ترس میشه.
Gradual Adjustment Period
در این برهه فرد به مرور با فرهنگ کشور مقصد خو میگیره و به سبک زندگی در اونجا عادت میکنه. پذیرفتن مهاجربودن و شرایط خاصی که با خودش داره از مواردی هست که در این زمان شکل میگیره.
Complete Acculturation Period
در نهایت و پس از مدتی طولانی، سبک زندگیای که فرد در کشور مبدا داشته رفته رفته تغییر کرده و جای خودش رو به سبک زندگی در کشور مقصد میده. این دوره واقعبینانهترین زمانی هست که فرد میتونه به دیگران مشورت بده و تصویری کماشتباهتر ارائه کنه. به این علت که فرد مهاجر نه در شادی بیش از اندازه هست که فقط مزایای یک کشور و سیستمش رو بدونه و نه در اندوه و سختی بیش از حدی هست که معایب رو اغراق کنه.
مواردی هستن که میتونن به عبور از شرایط سخت کمک کنن و من چندتا رو در اینجا نوشتهام.
یکی از اونها نداشتن ارتباط خیلی زیاد با افراد همزبان در سالهای اول هست. فردی که در برقراری ارتباط با افراد غیرهمزبان مشکل داشته باشه، احتمال داره برای پر کردن خلا دوستان و تنهانبودن با افراد همزبان (گاهی اوقات به هر قیمتی) ارتباط برقرار کنه . این منجر به کاهش فرهنگپذیری فرد میشه. خروج از منطقه امن (comfort zone) به تنهایی سخت هست و برای یک مهاجر سختتر هم میشه. ذهن انسان تمایل داره که در صورت وجود گزینهی آسون، از گزینه سخت فرار کنه و برقراری ارتباط بیش از حد با افراد همزبان میتونه منجر به جلوگیری از یادگیری زبان مقصد و یا ایجاد جامعهای از دوستان غیرهمزبان بشه. مهمتر، فرد به علت اینکه بدون وجود جامعهی همزبانانش دچار تنهایی میشه، ممکنه حتی در صورت آسیبزا بودن اون جامعه ازش دور نشه (چرا که درد تنهایی براش غیرقابلتحملتره) و این منجر به آسیبهای جبرانناپذیری در آینده بشه. بدیهیه بحث بر سر حذف مطلق جامعهی همزبانان و حکم کلی دادن نیست.
مورد دیگه آمادگی بالا در فهم زبان مقصد و مکالمه به اون زبان هست. آمادگی بالا نه به معنی نمرهی بالا و یا گرفتن مدرک زبان، که به معنی توانایی برقراری ارتباط عمیق به زبان مقصد هست. زمانی که فرد بتونه خودش رو به خوبی بروز بده، از احساساتی که داره به راحتی سخن بگه و حرفزدن به اون زبان برای چالشی نباشه که برای فرار ازش از برقراری ارتباط دوری کنه.
مورد آخر هم داشتن راهنمای خوب برای دونستن مراحل بعدی و کاهش استرس و اضطراب و استرس ناشی از آینده نامعلوم هست.
در نهایت، مهمه که انتظارات خیلی فانتزی و غیرواقعی از مهاجرت نداشته باشیم. چرا که بعد از برخورداری از خونه وماشین و رفاه قابل قبول، دچار hedonic adaptation خواهیم شد. اگرچه که ممکنه رنجهای روانی و اجتماعیای رو بعد از مهاجرت با خودمون حمل کنیم. زندگی خوب (رفاه) الزاما با حال خوب (well-being) یکسان نیست. مهاجرت ممکنه که بتونه رفاه زندگی رو بالاتر ببره، اما در صورتی که انتظار غیرواقعبینانهای از کشور مقصد داشته باشیم، شاید مهاجرت حال ما (well-being) رو خوب نکنه. توجه به بعد روانی اگر ضروریتر از توجه به بعد مادی نباشه، کماهمیتتر نیست.
پینوشت: برای نوشتن متن فوق از پست «مهاجرت به آمریکا؛ فرار بازندگان» در وبسایت پرنسجان کمک و الهام گرفته شده.
- ۰۲/۰۳/۲۶