مسیر شغلی، بخش ششونیم - خودشکوفایی (در مسیر شغلی) و یک بحث کوتاه
بخش اول – خودشکوفایی در مسیر شغلی
مفهوم خودشکوفایی (self-actualization) جزو چیزهایی هست که زیاد میشنویم و برای من هم چیز جدیدی نبود، اما هیچگاه این موضوع رو در زمینهی شغلی در نظر نگرفته بودم. تمام چیزی که من از این واژه میدونستم به توسعه فردی و رشد شخصی محدود میشد. صحبت یکی از افراد الهامبخشی که دنبال میکنم و بیان «کار برای من تفریح و خودشکوفایی بزرگیه» جرقهای رو در ذهنم زد. رویکرد غالبی که من در جامعهی اطرافم دیدهام، کار رو فعالیتی دشوار میبینه که از سر اکراه سراغش رفته و اگر اجباری مثل نیاز مالی نبود اون مسیر دنبال نمیشد. چالشهای محیط کارهایی چیزهایی هستن که عامل مزاحم محسوب میشن و در زندگی روزمره اختلال ایجاد میکنن. رویکردی که شنبه رو به «اه! دوباره باید بریم سرکار.» شروع میکنه و رویکردی که من نسبت به مسیر تحصیلیای که طی میکردم داشتهام ولی دوست ندارم در آینده داشته باشم.
با اینکه به نظر بدیهی میآد، اما درک اینکه توسعهی فردی و رشد شخصی میتونه در حیطهی کاری هم پیش بره در گذشته برای من مشکل بود. کار فقط پول نیست. نگاهی که انسانها به مسائل دارن و روایتی که میکنن، در احساسی که پیدا خواهند کرد تاثیر میذاره. در نظر گرفتن سختیهای مسیر کاری به عنوان چالشی برای بهبود تواناییها در اون حیطه و خروج از حریم امن (comfort zone) با نگاه به عنوان عواملی که مختلکنندهی آرامش هستن، به ما حس متفاوتی از اون شرایط میده. تلاش برای تغییر روایتی که پیشتر در ذهنم بوده به راحتتر طیکردن مسیر پیش روم کمک بزرگی کرده و میکنه.
در عین حال، باید از همون شخص الهابخش نقل قول و به خودم یادآوری کنم که حتی اگر کاری که میکنیم لذتبخش و تفریح باشه، زندگی ابعاد دیگری هم داره که باید بهش پرداخت. نه گفتن به برخی از پیشنهادهای کاری جذاب برای مدام کارنکردن و حفظ work-life balance قسمتی از راه رو هموارتر کیکنه.
بخش دوم – اهمیت آگاهی از کارهایی که دوست نداریم انجام بدیم
این موضوع اولین بار وقتی در ذهنم نقش بست که با دو اتفاق مواجه شدم. یکی از اونها خوندن پست «سه چیز که به من اعتبار داد» از وبسایت شخصی حمید طهماسبی بود و تعریفی که دربارهی فروش سیگار میکنه. با اینکه سود خوبی از فروش سیگار کسب میکنه، اما اون کار رو به دلایلی که پایینتر آوردهام مناسب نمیدونه:
- آن خریدوفروش در شان من نبود.
- هیچ کاری من انجام ندادم (پول درآوردنِ بدون علم و دانشی بود).
- هیچ چیزی نساختم (هیچ ارزشآفرینیای نکردم).
- از اسم دلالی خوشم نمیآد.
دومی هم مربوط به زمانی میشد که در باشگاه و حین استراحت، صدای کسی رو میشنیدم که بلندبلند با تلفن حرف میزد و سعی داشت شخصی که پشت تلفن هست رو برای خرید یک ماشین قانع کنه. پس از اتمام مکالمهاش، همراهش بهش گفت که کمتر آدمها رو فریب بده و اون با حالتی حقبهجانب میگفت که باید بتونی ده نفر رو گول بزنی تا درآمدی به دست بیاری.
از اطرافیانم (چه همکاران، چه فامیل و چه انسانهای غریبه) بارها شنیدهام که از وضعیت مالی خودشون گله میکنن و از درآمد بالا و راحتی کار بنگاههای ماشین و املاک حرف میزنن. اینکه میتونن با فروش یک ماشین درآمد زیادی کسب کنن و نیازی به انجام کار دیگری نیست. اگر بخواهم صادق باشم، خودم هم دفعات کمی همراه شدهام و در این چاه افتادهام. اما وقتی که بیشتر به ماجرا فکر کردم، موقعیتی برای ورود به این مسیر پیش آمد و واقعیت چنین شغلی رو بیشتر و دقیقتر بررسی کردم، دیدم که علاقهای به کسب درآمد بدون یادگیری و یا ایجاد یک ارزش ندارم.
به نظرم در مسیر شغلی،آدم بهتره با خودش کمی هم جستوجو کنه که بفهمه چه کارهایی رو هم نمیخواد انجام بده و پروندهی برخی موضوعها رو ببنده. آگاهی از اینکه موضوع باعث میشه کمتر حسرت دیگران رو بخوریم و برای مدتی طولانی بخواهیم از شرایط بد خودمون در مقایسه با شرایط خوب دیگر شغلها گله کنیم. فارغ از اینکه شرایطی که خوب به نظر میرسه، تنها از بیرون هست و در واقعیت ممکنه بسیار متفاوت باشه.
- ۰۲/۱۱/۰۶