به‌تر.

هنر به مثابه درمان

چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۳۱ ق.ظ

پیش‌نوشت

مدتی پیش ویدئویی از کانال The School of Life (TSOL) با عنوان Art as Therapy می‌دیدم (لینک) که در حقیقت می‌شه اون رو گزیده‌ و خلاصه‌ای از کتابی با همین نام دونست (با توجه به سرفصل‌ها و عناوینی که داره). اگر مشتاق به خوندن‌ش هستین، نسخه‌ی انگلیسی رو از تورنت می‌تونید پیدا کنید و نسخه فارسی هم با عنوان «هنر همچون درمان» قابل خرید هست. با این‌که دوست دارم کتاب رو هم بخونم، اما هنوز نخونده‌ام و به خاطر تفاوت‌ش با سیر مطالعه‌ی فعلی‌م مجبورم با وجود جذابیتی که برام داره به‌ش نه بگم. بالاخره و آهسته‌آهسته دارم یاد می‌گیرم که به جذابیت چیزهای مختلف نه بگم و اولویت‌ها رو در نظر بگیرم و در لحظه بر روی چندین کار تمرکز نکنم.

وقتی یک نفر چند اولویت دارد، در واقع هیچ اولویتی ندارد.

مقدمه

من از مدت‌ها پیش با هنر ارتباط خاصی برقرار می‌کردم و به‌ش علاقه داشتم، اما چرایی این رفتار و نوع نگاهی که به‌ش داشتم رو به خوبی نفهمیده بودم. انگار که لایه‌ای خاکستری بر روی اون کشیده باشن که از درک کامل و شفاف‌شدن‌ش جلوگیری می‌کنه و تصوری گنگ در اختیار تو قرار می‌ده. تماشای ویدئویی که ذکر کردم و نوشتن در وب‌لاگ درباره‌ی مواردی که به نظرم مهم اومدن، گامی در جهت درک به‌تر هنر و حذف همون لایه‌ی خاکستری هست.

چیزی که به شکل رایج درباره‌ی استفاده از هنر دیده‌ام و بر مبنای مشاهدات شخصی من در جامعه و به شکل عمومی وجود داره، با کاربرد حقیقی هنر تفاوت فاحشی داره. من فکر می‌کنم مثل خیلی چیزهای دیگه، هنر هم آداب مخصوص به خودش رو داره و می‌شه اون رو هم بستری برای تعالی شخصیت (در ابعاد مختلف) در نظر گرفت. اما من متاسفانه این آداب رو درست نیاموخته‌ام و برای همین هم هست که دوست دارم در مسیر یادگیری‌ش قدم بذارم. من احساس نیاز می‌کنم تا رویکردی که در برابر هنر دارم رو بازسازی (reframe) کنم و هدف از شکل‌گیری هنر رو به‌تر بشناسم.

تذکر: اگرچه عناوینی که نوشته‌ام شماره دارن، اما این اعداد صرفا برای منظم‌بودن و ارجاع دادن هست و عناوین بر مبنای اهمیت نوشته نشده‌ و ترتیب خاصی ندارند.

یک. هنر منبع و راهی برای کمک به ما در برابر مشکلات درونی عمیق و آزردگی‌های روح‌

ما انسان‌ها درکی متفاوت از دنیا داریم و برای شناخت دنیای ذهنی هم به برقراری ارتباط (به انوع مختلف) نیازمندیم. درباره‌ی نیاز به برقراری ارتباط قبلا در پستِ «گم‌شده‌ی دنیای مدرن، بستر تفکر و انتقال معنا» کمی نوشته‌ام. یکی از راه‌های برقراری ارتباط با دیگران و ساخت پل‌هایی برای رساندن معنا به کمک هنر شکل می‌گیره.

فردی اندوه‌گین و ناراحت و هم‌چنین مجسمه‌ساز می‌تونه به کمک هنر و با خلق اثری که این احساس رو منتقل کنه با فردی که هیچ تخصصی در این زمینه نداره ارتباط برقرار کنه. اون شخص اندوه هنرمند رو در این اثر می‌‌بینه و می‌تونه اون رو به‌تر درک کنه. یک شخص آزرده‌خاطر هم می‌تونه با نمایش این اثر به دیگری حسی که تجربه می‌کنه رو ملموس‌تر منتقل کنه. نقاش معروف، Rothko در این‌ مورد صحبتی مشابه می‌کنه (لینک خوندن‌ش خالی از لطف نیست) که منظور من رو به‌تر منتقل خواهد کرد:

Look. What I'm trying to do with my works of art is you’ve got sadness in you. I've got sadness in me, and my works of art are places where the two sadnesses can meet and therefore both of us need to feel less sad.

دو. هنر برای تسلی تنهایی

(احتمالا) همه‌ی ما در لحظاتی از زندگی دچار احساس تنهایی و نه به شکل فیزیکی تنها بودن (feeling lonely, not being alone) شده‌ایم و از این حس رنج برده‌ایم. تماشای اثری هنری که این احساس رو به رسمیت بشناسه و برقراری ارتباط با دیگران به کمک چنین اثری، به ما یادآوری می‌کنه که در احساسی که داریم تنها نیستیم و اگر نه هیچ‌کس در دنیا، حداقل خود هنرمند در لحظاتی حس ما رو تجربه کرده و همه‌ی ما در مواجهه با چنین رنجی با هم هستیم.

(احتمالا) همه‌ی ما موقعیت‌ها و شرایطی رو داشتیم که اگرچه به وجودشون آگاه بوده‌ایم، اما از بیان‌شون به شکل عمومی پرهیز کرده‌ایم. هنر توانایی این رو داره که مکالمه‌ای حول این جنبه‌ی شخصی‌تر و شاید غم‌گین و پنهان ما برقرار کنه و فشاری که از این پنهان‌کردن متحمل می‌شیم رو تا حدی برطرف کنه.

A suffering soul at the heart of a superficial world – it is us. Art helps us with ourselves and others.

 

سه. مراقبت از احساسات، تجربیات و دیدگاه‌ها

انسان فراموش‌کاره و ذهن ما توانایی نگه‌داری همه‎‌ی احساساتی که تجربه کردیم رو نداره. ما در گذر زمان چیزهای زیادی رو از یاد می‌بریم و هنر مثل جعبه‌ای می‌مونه که به ما کمک می‌کنه تجربه‌مون رو نگه‌داری کنیم. سال‌ها بعد یک قطعه موسیقی ما رو به کافه‌ای می‌بره که زمانی در اون‌جا با دوستی مشغول گپ‌وگفت بوده‌ایم. یک تصویر ما رو به سال‌ها قبل‌تر پرتاب می‌کنه و احساساتی که در عکس داشته‌ایم رو یادآوری می‌کنه. هنر وسیله‌ای برای حفاظت از حافظه‌ی ماست که به سادگی در لابه‌لای اندوه و شلوغی زندگی به فراموشی سپرده می‌شه و این حفاظت تنها مختص یک انسان نیست و در طول تاریخ انجام می‌شه. آثاری که از گذشتگان در دست انسان قرن بیست‌ویکمی هست حاوی اطلاعات بی‌شماری در زمینه‌های متعدده که بدون هنر از دست می‌رفتن.

از دست دادن دیدگاه و چشم‌اندازی که انسان به زندگی داره به سادگی رخ می‌ده اما مدت‌ها زمان می‌بره تا اون رو مجددا پیدا کنیم و به دست بیاریم. هنر می‌تونه در این جست‌و‌جو کمک‌کننده باشه و مفاهیمی رو در بین تابلوهای نقاشی، اشعار و یا قطعات موسیقی به ما نشون بده. ایدئولوژی و نوع نگاه هنرمندان به زندگی در میان آثارشون پنهان شده و ما با درک و فهم اون به دیدگاه‌های تازه‌ای دست پیدا می‌کنیم و یا دیدگاه‌های قبلی رو بازسازی می‌کنیم.

چهار. برقراری تعادل در انسان

هر کدوم از ما در زندگی به نحوی از تعادل خارج شده‌ایم، چیزی را از دست داده‌ایم و یا احساسی را گم کرده‌ایم. هنری که برای ما تکان‌دهنده خواهد بود که بخش‌های گم‌شده‌ای از ما رو در خودش داره. ما در مواجهه با برخی آثار هنری، در حقیقت با بخش‌هایی از خودمون مواجه می‌شیم که پیش از این گم کرده بودیم. برای همین هست که ما در جست‌وجوهای خود چیزهای متفاوتی رو پیدا می‌کنیم، چرا که قسمت‌های متفاوتی رو از دست داده‌ایم. رویکرد به‌تر ما برای فهم دیگران به جای پرسیدن از سلیقه‌ی موسیقیایی و سینمایی اون‌ها، می‌تونه به پرسیدن درباره‌ی تکه‌های گم‌شده‌ی روح و شخصیت آدم‌ها تغییر کنه. به جای پرسیدنِ "چرا از این اثر خوش‌ت اومد؟" و تنفر و زیر سوال بردن دیگران، می‌تونیم سوالِ "چه چیزی رو در این اثر هنری پیدا کردی که پیش از این به دنبال‌ش بودی؟" و "کدوم قسمت از خودت رو در این اثر هنری پیدا کردی؟" رو جای‌گزین کنیم تا به‌تر دیگران رو درک کنیم.

پنج. هنر به عنوان الگو و فلسفه‌ی زندگی

برخی آثار هنری تنها به یک اثرِ صِرف محدود نمی‌شن و در خودشون مواردی بزرگ‌تر پنهان کرده‌ان. فعل "پنهان کردن" رو عامدانه استفاده کردم چرا که معتقدم این موارد به سادگی قابل دیدن نیستند، برای چشم‌های سطحی‌نگر به نمایش در نمی‌آن و نیاز به نگاهی عمیق‌تر دارند. یک ترانه مانند Imagine از جان لنن (John Lennon) می‌تونه به مفهومی برای صلح تبدیل بشه، یک تابلوی نقاشی می‌تونه مسیر فلسفه‌ی عشق رو به ما نشون بده و به شکل کلی یک اثر هنری تبدیل به دریچه‌ای بشه که به کمک اون منظره‌ای رو تماشا کنیم که تا به حال ندیده بودیم و دنیا رو به شکلی متفاوت زندگی کنیم. هنر به ما ارزش‌هایی رو یادآوری می‌کنه که ممکن‌ه چشم‌مون رو به روشون بستیم، ازشون رد شدیم و به دست فراموشی سپرده‌ایم.

شش. سفر به آینده

هنر قادره آینده‌ای آرمانی رو به تصویر بکشه و مفهومی ازش رو برای ما ارائه کنه که بتونیم ببینیم دنیا در اون زمان چه‌طور می‌تونه باشه و چه شکلی خواهد داشت. درک چنین چیزی ما رو به سمت خلق دنیایی به‌تر، زیباتر و دل‌نشین‌تر هدایت می‌کنه و منجر به گسترش لبه‌های جنبه‌های مختلف زندگی و دنیامون خواهد شد.

 

در نهایت، باید بگم که هنر می‌تونه به عنوان یک پروپاگاندا نه از طرف شر، که از طرف خیر و از سمت روان‌شناسی عمل کنه و در خدمت روان و روح ما قرار بگیره و به بهبود و رشد شخصیت گونه‌ی انسان کمک و برخی نیازهای اون رو رفع کنه.

We can use art as something that can alleviate our sorrows, bring us hope, and give us courage, a living resource that's there for our hearts and not academic or historical exercise. We suffer by darkness and overwhelmed by it. We lose hope, not be able to cope, and art has a function to give us hope and restore it.

  • علی لطفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی