مسیر شغلی، بخش دهم - هشتادهزار ساعت
پیشنوشت اول
مطالبی که تحت عنوان خلاصه کتاب مینویسم، با هدف خلاصهکردن یک کتاب برای راحتتر خوندهشدن اون نیستند. من فکر میکنم در صورتی که کسی قصد یادگیری موضوعی رو از یک کتاب داره، نیازمند این هست که منبع اصلی یعنی خود کتاب رو بخونه. یادگیری شیوه تفکر یک نویسنده و نه فقط نتیجهی تفکر اون فرد، اهمیت داره و این کار در پروسهی خوندن اون کتاب انجام میشه. مثالها و توضیحاتی که برای روشنتر کردن نتیجه زده آورده شدن به فهم بهتر شیوه تفکر و نتیجه کمک میکنن و از دستدادن یا حذف اونها منجر به یادگیری ناقص یا حفظکردن چند جمله برای استفاده به عنوان کپشن در شبکههای اجتماعی میشه و احتمالا کاربردی نخواهد بود. کسی که یک کتاب رو خلاصه میکنه، میتونه بر حسب گذشتهای که داره، شرایطی در اون لحظه تجربه میکنه و حتی درک ناقصش از اون مطلب دچار خطا بشه و یا خطایی نداشته باشه اما توانایی کمی در رسوندن مطلب داشته باشه و به اشتباه منظور نویسنده رو برسونه.
هدف من از نوشتن در اینجا، منسجمکردن اطلاعاتی هست که از یک یا چند کتاب دریافت میکنم و با نوشتنشون هم میتونم برای ارجاعهای بعدی خودم ازش استفاده کنم، هم برای انسجامدادن به یک نوشته و یا ادغام اون با سایر نوشتهها نیاز به درک بهتری ازش دارم. مضاف بر این، دیدن خلاصهای از یک کتاب با هدف معرفی اون ممکنه باعث علاقهمندی خواننده هم بشه.
بدیهیه مطالبی که برای من مفید یا جالب بودهاند، ممکنه که برای شما کابردی نداشته باشند. بنابراین منتقدانه بهشون نگاه کنید و مطابق شرایط خودتون ازش استفاده کنید. در صورت علاقه زیاد، میتونید نسخه اصلی کتاب رو تهیه کنید و مستقیما ازش بهرهمند بشید.
پیشنوشت دوم
برای این کتاب خیلی به نوشتن برای review فکر نمیکنم. کتاب اگرچه 312 صفحه داره (نسخه انگلیسی)، ولی بعد از حدودا 160 صفحه به اتمام میرسه و نکات کلیدی کتاب در انتها به شکل bullet-point مشخص شدهان که میشه برای مرور و reflect بهشون سر زد.
ایدهی این کتاب از اون چیزهایی بود که وقتی دیدم خیلی توجهم رو جلب کرد. مدتهاست که خوندنش رو تموم کردهام اما بارها بهش سر میزنم تا چیزی رو مرور کنم، به مسائلی که مطرح کرده فکر کنم و ازش استفاده کنم تا صرفا بعد از خوندنش کنار نره و در قفسهای که دیگه هیچوقت استفاده نخواهد شد، قرار نگیره. مزیت کشدادن و طولانیکردن ریویوی کتاب برای من اینه که وقتی پرونده کتابی رو نمیبندم، به شکل passive در ذهنم درگیرش هستم و مطالب دیگری که راجع به این حیطه میخونم رو با محتوای این کتاب مقایسه میکنم و سعی دارم از چند زاویه دیگه هم موضوع رو ببینم.
صحبت اصلی کتاب اینه که ما چهل سال قراره شاغل باشیم، هر سال 50 هفته داره و در هر هفته هم حدودا 40 ساعت کاری داریم (5 روز، هر روز 8 ساعت) که در مجموع 80هزار ساعت میشه. صرفکردن یک درصد از این زمان (معادل 5 ماه کار تماموقت) برای فهمیدن اینکه چه شغل و شرایط شغلیای مناسب ماست، میتونه تاثیر زیادی روی کیفیت سالهای بعدی بذاره. نویسندههاش سعی کردهان به شکل مداوم از تحقیقات کمک بگیرن و حرفهایی که میزنن بر حسب تجربه شخصی نباشه و متکی بر شواهد صحبت کنن.
به نظرم خوندنش بیشتر به افرادی کمک میکنه که تجربه کاری هر چند کمی رو داشته باشن و یه نوجوون در ابتدای انتخاب مسیر شغلی ایدهی چندانی از چیزی که باهاش روبهرو خواهد شد رو نداره (جدا از اینکه هر یک محیطهای کاری که امکان قرارگیری در اون هست شرایط متفاوتی رو دارن) و همین باعث میشه اونقدر تاثیرگذار نباشه. این نگاه که قرار نیست از روز اول بهترین مسیر انتخاب بشه هم باید لحاظ بشه و برای همین به نظرم این کتاب به فردی که سالها در مسیر شغلیش انرژی گذاشته (به خصوص دانشجوها و افراد حیطه پزشکی که تحصیل طولانی دارن) هم میتونه کمک کنه. اینکه یک مسیر «اشتباه» حساب بشه و دیگری «درست» تلقی بشه برچسب درستی نیست.
مواجهه با حس سردرگمی در ابتدای مسر شغلی برای من به تکرار رخ داد. چیزهای زیادی وجود داره که یک نفر در آکادمیا باهاش مواجه نشده و الان نیاز به یادگیریش رو حس میکنه. در کتاب از این حرف زده شده که کدوم مهمتره، اصلا هر یک چهقدر مهم هست و در ابتدا بهتره به کدومیکی پرداخت. اینها به بیرون اومدن از سردرگمی من کمک کرده و منجر شده تصمیمهای بهتری بگیرم. در عین حال باید اشاره کنم که برخی مسائلی که توصیه میشه برای ما (به عنوان فردی که در خاورمیانه زندگی میکنه) نیست و اصلا در مواردی زیرساختش رو نداریم که بخوایم بهشون بپردازیم و برخورداری از چنین شرایطی privilege بزرگی محسوب میشه (حتی توانایی انتخاب مسیر شغلی داشتن خودش نوعی privilege هست).
کتاب 9 فصل داره و فصل اول به نظرم مهمترین و مفیدترین بخش اون محسوب میشه. اونجا درباره این حرف میزنه که شغل رویایی چی هست و باید چه خصوصیاتی داشته باشه. چرا توصیههایی مثل اینکه «رویای خود را دنبال کنید»، «به دنبال passion خود بروید» یا «به سمت شغلهایی با استرس کمتر بروید» گمراهکننده و حتی غلط هستن. اینکه چه میزان از پول برای یک فرد کافی هست و به جز درآمد به چه مواردی در یک شغل باید توجه کرد.
از بین همهی کتابها و مواردی که تا به حال خوندهام، اگر بخوام یکی رو انتخاب کنم سراغ همین کتاب خواهم رفت چون بسیاری از چیزهایی که در کتابهای دیگه خونده بودم رو اینجا به شکلی جمعوجور و شستهرفته ارائه کردهان.
- ۰۳/۰۸/۲۷