افکار پراکنده - بخش نهم
پیشنوشت
گاهی اوقات پیش میآد که بحثهایی با دیگران میکنم، چیزهایی میخونم یا به مواردی فکر میکنم و حاصل اون، افکاری هستن که به شکل پراکنده و تیتروار در ذهنم شکل میگیره؛ مطالبی نه اونقدر منسجم و یا طولانی هست که در قالب یک پست وبلاگ بنویسمشون، نه علاقهای دارم که مدام در تلگرام و یا توییتر وارد بشم که در اونجا بیانشون کنم. با تبدیلکردنشون به یک نوشته سعی کردم تیترها رو بسط بدم و کلافی که در ذهنم بود رو باز کنم. حرفها رو اینجا مینویسم و وقتی کمی زیاد شد، در قالب یک پست ارسال میکنم.
نوشتههایی که در این دسته قرار میگیرن، ارزش محتوایی خاصی ندارن و بیشتر جهت خالیشدن بار فکری و برای به اشتراکگذاشتن افکار اخیرم با دوستان مینویسمشون.
***
اپیزود اول LD+R (Love, Death and Robots) از فصل چهارم، ناامیدم کرد. از فینچر توقعی بیشتر از Red Hot Chili Peppers with big dicks and women showing their titties داشتم. حتی اینطور بودم که isn’t it rude and insulting؟ نمیدونم به خاطر اسم فینچر سریال رو میبینم، یا خاطراتی که از تماشای سیزنهای قبل با آدمها دارم، یا ایدههای جالبی که دیدهام.
با این وجود، کماکان صحنهها و تصاویری که به نمایش گذاشته میشن باکیفیت و زیبا هستن، ولی داستانها چیزی نبودن که من بتونم با انگیزه دنبال کنم. این شد که تصمیم گرفتم رها کنم، اینقدر سریال وجود داره که برای دیدنش هیجان داشته باشم و نخوام صرفا چیزی رو «تموم کنم.»
***
اینستاگرام برام نقش محل ابراز عمیقتر و کندوکاو احساسات رو بازی میکنه و حالا که در اینستاگرام یه چیزهایی نوشتم و خودم رو بازتر کردم، اینجا هم قسمتهای دیگهای از پشتصحنههای مهاجرت رو بنویسم.
یکی از مشکلات (؟) مهاجرت برای ما این تعلل در خرید چیزهای مختلف بود. از خرید برخی لوازم خونه تا تجهیزات کاری، با توجه به گرونی و بودجه محدود و فکرهایی مثل «اینکه برای 6 ماه ارزش خرید نداره» یا «این رو که نمیشه برد»، یه سری چیزها رو روی دوش آینده گذاشتیم. درست یا غلطش رو نمیدونم، اما خب تا حدی میتونم بگم راه دیگهای هم وجود نداشت.
مادر آکادمیکم همیشه میگفت همه تخممرغهات رو توی سبد مهاجرت نذار و من هم سعی داشتم این کار رو کنم، اما شرایط زندگی جوری بود/هست که گاهی اوقات باید all in کنی و در دوراهی مهاجرت و کارهای مختلف، قید یه سری چیزها رو بزنی. مهاجرت بعد از اتمام طرح/سربازی و زود-تند-سریع-انقلابی در رشتههای پزشکی، برای ما بهاش این بود. نمیدونم برای آدمهای مختلف و قشرهای متفاوت چهقدر این پروسه فرق داره، ولی برای من انگار این 2-3 سال یه نوع برنامهریزی طولانیمدت که نمیشه وسط راه جا بزنی بود و با نه گفتن و زیر پا گذاشتن چیزهای مختلفی همراه شد.
It needed some long-term sacrifices and that was not easy.
در یه قسمت از ژورنالهای سال قبل نوشته بودم که:
دوندگی مهاجرت با اینکه به ازای هر کار به تنهایی فشار خاصی نداره، ولی در مجموع اونقدر زیاده که آدم رو دچار خستگی میکنه. البته که بالاخره چیزی هست که باید انجام بشه و کاری هم براش نمیشه کرد. این بخشی از اون بهای نامرئیای هست که مهاجرت داره و دیده نمیشه. پشت «ویزا گرفتن» و «مهاجرت» اینقدر کارهای زیاد و تلاشهای مداوم هست که معمولا بیان نشده، از دور دیده هم نمیشه و البته که مهاجرت رو از اون تصویر هیجانی جدا میکنه و به واقعیتش نزدیکتر.
***
کارلسون توی بلاگش، به نقل از ارسطو، از friendship of virtue حرف میزد و میگفت دوستیای که بر پایهی منفعت، لذت، هیجان و مزیت باشه در گذر زمان کارکردش رو از دست میده. چرا که تو به مرور تغییر میکنه، هیجانات و لذتهات عوض میشن و همینها باعث میشه اون آدمی که یه زمان به خاطر اون مزایا و لذتها بهت نزدیک بود، ازت دور بشه. و خب، friendship of virtue رو بهترین شیوهی دوستی معرفی میکرد. یه مقدار ازش خوندم تا بتونم بیشتر بهش فکر کنم و این دقیقا همون چیزی بود که از دو سه سال قبل سعی میکردم دنبال کنم:
1. Both people value each other for their good character.
دوستیهایی که بر مبنای شخصیت درونی و core valueها شکل میگیرن (صداقت، خرد، اخلاقمداری، عدالتخواهی و …) نه به خاطر سود و لذت، پایداری بیشتری دارن.
You appreciate the other person not for what they can give you, but for who they are.
2. The relationship aims at moral growth.
چنین رابطهای روی رشد اخلاقی افراد تمرکز میکنه و طرفین حمایت اخلاقی همدیگه رو دارن.
Each friend inspires the other to become a better person.
3. The bond is stable and long-lasting.
Because it is based on character rather than benefit or pleasure, it doesn’t fade easily. As long as both people remain virtuous, the friendship stays strong.
4. The friendship is mutual and equal.
چنین رابطهای دوطرفهاس و همین باعث میشه در گذر زمان، یک نفر احساس نکنه داره انرژی بیشتری میذاره ولی به همون اندازه دریافت نمیکنه. صد البته که رابطهی ارزشمند نیاز به ماشینحساب و چرتکه نداره.
Both sides give and receive respect, care, and moral support.
***
این روزها یه لیست از آدمها دارم که دوست دارم باهاشون صحبت کنم، ازشون خبر بگیرم، بدونم توی دنیاهاشون چهخبره و به لیست افرادی که باید براشون بنویسم، هر روز اضافه میشه. سرم بیشتر از هر وقتی شلوغه و نمیدونم کِی قراره خلوت بشه. اگر اینجا رو میخونید، بدونید که در خاطر من هستید.
- ۰۴/۰۹/۰۴
