از ادراک تا واقعیت
مدتی پیش از استوری یکی از دوستانم در اینستاگرام، ویدئویی رو که از وصلکردن دوربینهای GoPro به یک گربه به دست اومده بود، دیدم. ارتباط این ویدئو با چیزهایی که اخیرا باهاشون مواجه شدم، برای من اتفاق مهمی محسوب میشد؛ جرقهای که دیدگاهم رو بیشتر از قبل تغییر داد.
برای بسطدادن موضوع باید فلشبک بزنم به مدتی قبلتر که حین تماشای ویدئویی در یوتوب، پیشنهادی از کانال Psych2Go داشتم که دربارهی HSP یا Highly Sensitive Person صحبت میکرد؛ واژهای که اولین بار توسط Elaine Aron بیان شده و استفاده ازش به مرور محبوبیت پیدا کرده.
برای اینکه بدونیم داریم دربارهی چی صحبت میکنیم، در ابتدا باید SPS رو تعریف کنیم:
Sensory processing sensitivity (SPS) is a temperamental or personality trait involving "an increased sensitivity of the central nervous system and a deeper cognitive processing of physical, social and emotional stimuli".
به فردی که SPS بالایی داشته باشه، HSP گفته میشه(+). خصوصیات این افراد به شکلی مختصر در تصویر پایین آورده شده:
در اولین لحظهای که این واژه رو دیدم، کمی مضطرب شدم چرا که احساسی شبیه به "دارن درباره من صحبت میکنن" داشتم و خصوصا که تا به حال از چنین موضوعی هیچ اطلاعی هم نداشتهام. بعد از تماشای همهی ویدئوهای اون کانال که دربارهی این موضوع توضیح میدادن، دوتا وبسایت دیگه(+ و +) رو هم خوندم تا بیشتر متوجه بشم و ببینم آیا تعریف یکسانی از این موضوع وجود داره یا نه. در همین حین، به واژههای Deep soul و Old soul برخورد کردم(+). از اینکه این تعاریف چهقدر بنیان علمی دارند هیچ آگاه نیستم و از طرفی، دستهبندیکردن(categorize) انسانها هم برام اصلا خوشایند نیست و به نظرم درست نیست که آدمها با این حجم از تنوع در یک چهارچوب خاص محدود بشن. با این حال، چیزهایی که گفته میشد بیشباهت به خصوصیات من نبود. محض اطمینان لینکها رو برای چند نفر فرستادم و ازشون پرسیدم که آیا من شباهتی به این صحبتها شباهتی دارم یا نه، و جواب مثبت گرفتم. داشتن یک برچسب(label) به آدم حس تعلق رو میده و باعث میشه حس جداافتادگی و غریبگی نداشته باشه؛ تو تنها نیستی و دستهای وجود داره که تو شبیه به اونها باشی.
با اینکه در تعاریفی که از HSPها و یا Deep soulها میشه همهچیز به نظر قشنگ میرسه، اما روی دیگهی سکه و قسمت منفی ماجرا یا زیاد مورد توجه واقع نمیشه و یا اصلا بیان نمیشه. چنین افرادی به استرس و فشار حساسیت بیشتری نشون میدن، به افسردگی مستعدتر هستن و هضم یک محرک/اتفاق براشون سختتر از بقیهاس.
حالا دوباره به ویدئویی که با GoPro از گربهها گرفته شده برگردیم. تماشای این ویدئو باعث شد دوباره به شخصیتهای متفاوت فکر کنم. بعد از دیدن این ویدئو، رفتم و بقیهی ویدئوهایی که با دوربینهایی مشابه از حیوانات دیگه گرفته شده بود رو هم تماشا کردم: گربه، سگ، ماهی، عقاب، و …. ویدئویی با عنوان How Animals See The World از کانال The 10s در یوتوب دیدم. انسانها و دیگر حیوانات هریک بینایی متفاوتی نسبت به بقیه دارن و این خودش باعث میشه که اطلاعات متفاوتی به مغز وارد بشه. اگر قضیه رو با تفاوت لوبهای مغزهای مختلف در حیوانات مختلف هم قاطی کنیم، به پیچیدگی بیشتری میرسیم. نمایی که یک کودک با قد 120 سانتیمتر میبینه با یک بزرگسال که 180 سانتیمتر قد داره فرق میکنه. تفاوتداشتن در محیط، ژنتیک و عوامل دیگهای که من ازشون مطلع نیستم، منجر به تفسیرهای متفاوتی از وقایع مختلف در ما انسانها میشن(Where you're stood is what you see).
داستانی به نام «پنج مرد نابینا و یک فیل» وجود داره و درباره چشمانداز(perspective) صحبت میکنه. پنج مرد نابینا هریک قسمتی از فیل رو لمس میکنن و دربارهی اینکه فیل شبیه به چه چیزی هست، با هم بحث دارن.
We are only experiencing a certain part of an elephant.
مشابه این داستان رو در «اختلافکردن در چگونگی و شکل پیل» در مثنوی مولانا احتمالا شنیده باشید:
همچنین هر یک به جزوی که رسید / فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف / آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستست و بس / نیست کف را بر همه او دسترس
چیزی که اینوسط یاد گرفتم، این بود که همه مثل من نه دنیا رو میبینن نه اینطور فکر میکنن. شاید به نظر بدیهی برسه، اما تا به حال اینطور ملموس متوجهش نشده بودم. همیشه از خودم سوال میکردم که چرا بقیه به این مسائل توجه نمیکنن و ازش رد میشن و سوالاتی از این قبیل، و الان تازه دارم میفهمم که همه به شکلی یکسان به پدیدهها توجه نمیکنن. و در این بین ارتباط برقرارکردن(communication) به هر نحوی، چه با کمک سینما یا موسیقی، چه توسط صحبتکردن و یا به تصویر درآوردن، میتونه کمک موثری برای انتقال چیزی که من فکر میکنم به دیگر افراد باشه؛ مهارتی که نیاز به تلاش برای یادگیری و تمرین برای بهترشدن داره. بیش از یک سال پیش، جایی خوندم این متن رو خوندم: "کسی که حرفزدن و انتقال نیستش رو بلد نباشه، دوستداشتنش هم راه به جایی نمیبره. درست شبیه نابینایی که ایمان داره ستارهها قشنگن؛ همینقدر بیفایده، همینقدر بیاثر." اون زمان درست متوجه نمیشدم چیه، اما میدونستم چیزی داره که نمیفهممش. الان میفهمم.
همهی ما در سوء برداشت هستیم. همهمون دنیا رو از دید خودمون میبینیم و یه بخشی از حقیقت رو میفهمیم، در حالی که کلی نقاط کور وجود داره که اونها هم حقیقته.
پینوشت: عکسها از این وبسایت گرفته شدهان.
- ۰۱/۰۵/۱۵