به‌تر.

ریشه‌ی افکاری که در ذهن‌م رشد کرده‌ان، این‌جا شاخ و برگ می‌گیره.

بخش اول – برای دانیال: درباره‌ی مسابقه‌ی زندگی

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۵۸ ب.ظ

پیش‌نوشت: مطالبی که تحت عنوان «برای » و به بهانه‌ی یک یا چند فرد می‌نویسم، به این صورت هست که یادداشت‌ها و نکاتی پراکنده در ارتباط با یک موضوع داشته‌ام تا در فرصتی مناسب مطالعه کنم و به شکلی منسجم‌تر درباره‌شون بنویسم. شکل‌گیری بحث‌هایی بین دوستان‌م و من باعث شده تا زودتر سراغ اون مطالب برم. صحبت‌هایی که در این‌جا مطرح می‌کنم، مستقل از بحثی که با دوستان‌م داشته‌ام هست و اگر چنین بحثی با اون‌ها رخ نمی‌داد، احتمالا به بهانه‌ی دیگری درباره‌شون می‌نوشتم. لازم به ذکره نوشته‌ای که در ادامه می‌خونید نه یک تحلیل عمیق و کامل، که روایتی هست از فکرها و حرف‌هایی پراکنده که در ذهن‌م دارم؛ با این تفاوت که مقداری منسجم‌تر در این‌جا بیان می‌کنم. با نوشتن این افکار بیش‌تر از اون‌که قصد یاددادن داشته باشم، تلاش کرده‌ام که یاد بگیرم و در این بین چیزهایی که مهم و یا جالب به نظر اومده رو هم منتقل کنم.

برای شفاف‌تر شدن بحث، قسمتی از صحبتی که دانیال داشت رو آورده‌ام:

"قشنگ دارم عقب می‌افتم. یعنی تقریبا یه ساله که توی همه‌ی جنبه‌های زندگیم عقب افتادم و همه‌اش منتظرم زندگیم رو به یه ثبات برسونم که این وضعیت رو اوکی کنم و نمیشه."

برای انتشار زودتر نوشته‌ها و هم‌چنین کم‌کردن بار فکری انجام کار (Read more about Minimum Viable Effort)، مواردی که می‌خوام به‌شون اشاره کنم رو در چهار قسمت و پست مجزا می‌نویسم و به مرور منتشر می‌کنم. این مطالب اگرچه برای افراد مختلفی نوشته شده‌ان و نوشته‌هایی مجزا هستن، اما در عین حال می‌تونن به هم مرتبط باشن و خوندن‌شون در کنار هم تاثیر بیش‌تری خواهد داشت.

  • بخش اول برای دانیال: مسابقه‌ی زندگی و رقابت با دیگران
  • بخش دوم برای ساناز: ارزش‌های اساسی، افق و هدف زندگی
  • بخش سوم برای ساناز: هدف‌گذاری، عادت‌سازی و ایجاد سیستم
  • بخش چهارم برای مهدی: حال خوب (Well-being)

 

دبیرستان

از دوره‌ی دبیرستان و به خاطر جوی که فضای کنکور در دانش‌آموز دبیرستانی ایجاد می‌کنه، ما یاد نگرفته‌ایم که مسیرِ خودمون رو پیدا کنیم و در جهت چیزی که مناسب ماست قدم برداریم. به شکل ناخودآگاه احساس می‌کنیم در صورتی که مسیری که همه (یا به بیانی به‌تر، عمده و غالب افراد) طی می‌کنن رو در پیش نگیریم، احتمال داره از بقیه عقب بیافتیم. همین می‌شه که چندصدهزارنفر به شکلی ناگهانی به وکالت و حقوق علاقه‌مند می‌شن، عاشق "دکتر-بودن" می‌شن و یا احساس می‌کنن باید برنامه‌نویس باشن.

دانش‌‎گاه (اگر اسم‌ش رو به علت کاهش دانش، دانش‌کاه نگذاریم1)

در دانش‌گاه این روال تکرار می‌شه، با این تفاوت که جنس مسابقات و دنباله‌روی‌های چشم‌بسته از انتخاب رشته و آزمون و کلاس خصوصی به انتخاب رشته‌ی المپیاد دانش‌جویی و عضویت در کانون‌ها و انجمن‌های مختلف تبدیل می‌شه. ترس دانش‌جویان از عقب‌موندن در مسیر دانش‌جویی منجر به هجوم جمعی به سمت "مقاله‌نویسی"‌ و کمیته‌ تحقیقات و برگزاری کنگره می‌شه و در نهایت این دوران با تعویض مجدد جنس نگرانی‌ها به اتمام می‌رسه.

پسا-دانش‌گاه

یکی از چالش‌های پس از دانش‌گاه تنوع مسیر افرادی‌ه که می‌شناسیم. ما مسیری رو طی می‌کنیم که ازش مطمئن نیستیم و در عین حال تماشای دیگران در مسیرهای متفاوت منجر به این می‌شه که نسبت به مسیر خودمون دچار شک و تردید بشیم. موفقیت‌های دیگران رو در کنار مشکلات خودمون ببینیم و احساس کنیم داریم درجا می‌زنیم یا عقب می‎‌افتیم. یکی از دوستان درگیر مهاجرت شده و داره مسیرش رو پیش می‌بره، یکی دیگه داره مسیر رزیدنتی رو جلو می‌بره و دیگری شغلی آزاد در پیش گرفته. محل طرح پزشکی یکی دیگه از دوستان بسیار به‌تر از ماست و شرایط سربازی اون یکی هم‌کلاسی‌مون برای آینده‌ی کاری‌ش خیلی کمک‌کننده‌تر از شرایط ما شده. هم‌کلاسی‌های دوره‌ی دبیرستان که رشته‌ی تحصیلی متفاوت داشته‌ان رو به موارد بالا اضافه کنید تا ببینید تنوع افراد و طیفی که می‌تونیم جهت سنجش با خودمون در نظر بگیریم چه‌قدر زیاد می‌شه.

تصویر غلطی که رسانه از یک فرد در میانه‌ی دوره‌ی سوم زندگی‌ش در اختیار ما می‌ذاره، فردی‌ه که مسیرش رو پیدا کرده و شرکت خودش رو راه‌اندازی کرده و با خوش‌حالی داره دنیایی که می‌خواد رو پیدا می‌کنه و می‌سازه. این در حالی هست که از نقطه‌ی شروع ما و هم‌چنین و فرصت‌ها و امکاناتی که در اختیار ماست و تفاوتی که اون اشخاص با ما دارن صحبت نمی‌شه. به علاوه، سرگردانی(wandering) در یک مقطع سنی  رو باید به رسمیت شناخت و پذیرفت که سرگردان‌بودن به معنی گم‌شدن نیست. اگر بخوایم کمی چاشنی سینما و فانتزی رو به صحبت‌مون اضافه کنیم، می‌تونیم از بیلبو بگینز (Bilbo Baggins) کمک بگیریم (The Riddle of Strider):

Not all those who wander are lost.

 

این ترس از عقب‌موندن از بقیه، تصور این‌که ممکن‌ه ما مسیری "اشتباه" در پیش گرفته باشیم و مسیر دیگران "درست" باشه چیزی هست که می‌تونه دغدغه‌ی اگزیستانسیال بزرگی برای فردی در میانه‌ی دوره‌ی سوم زندگی ایجاد کنه. اگرچه به نظرم این سبک از مقایسه سن خاصی رو هم نمی‌شناسه؛ چرا که من در صحبت‌های اساتید رشته‌ی خودم و حتی در گفت‌وگو با افرادی با چند دهه اختلاف سنی و خارج از رشته‌های حیطه‌ی پزشکی هم چنین چیزی رو دیده‌ام. شاید هم این مورد چیزی هست که اگرچه در ابتدای مسیر زندگی حل نشه، تا انتها گریبان‌گیر شخص خواهد بود.

نکته‌ی جالب برای من این‌ه که هرکس در جست‌وجو و حسرت چیزی هست که نداره. فردی که زودتر مسیر تخصص رو شروع کرده حسرت این‌که کاش پیش از اون در بازار کار فعالیت می‌کرد رو داره، فردی که در بازار کار فعالیت داشته حسرتِ زودتر رزیدنت‌شدن رو می‌خوره و هر دوی این افراد از این‌که چرا وارد حیطه‌ی پزشکی شده‌ان ناراضی هستن. افرادی که به کار آزاد مشغول هستن هم در رویای عنوان‌های شغلی دارای پرستیژ. دندون‌پزشک‌ها به دنبال داروسازی هستن، داروسازها در حسرت دندون‌پزشکی و کل حیطه‌ی پزشکی به دنبال خروج از این رشته و در حسرت فراغت رشته‌های مهندسی. افراد خارج از رشته‌ی پزشکی و دانش‌آموزها در رویای دکترشدن و این موارد رو به مقدار زیادی می‌شه نوشت. این موضوع (دوست‌داشتن چیزی که نداریم) علل متفاوتی داره که یکی از اون‌ها hedonic adaptation هست: انسان‌ها با وجود تغییرات بزرگ مثبت یا منفی، به مرور به سطح قبلی شادی‌ای که دارن(happiness set point) برمی‌گردن و ما نسبت به چیزهایی که داریم دچار بی‌حسی (desensitize) می‌شیم و به . به همین علت، تمرکز بر تغییر سطح شادی به مراتب مهم‌تر از تلاش صرف برای شاد شدن از طریق رسیدن به اهداف از پیش تعیین‌شده هست. چنین تلاشی مشکلات دیگری هم داره که در حین صحبت درباره‌ی هدف‌گذاری و تفاوت‌ش با عادت‌سازی و ایجاد سیستم (قسمت سوم) بیش‌تر می‌نویسم.

یکی از عباراتی که اون‌قدر زیاد بیان شده که نخ‌نما و کلیشه‌ای شده و به همین دلیل زیاد مورد توجه قرار نمی‌گیره، این‌ه که زندگی مسابقه نیست. ما در مسابقه‌ی زندگی (اگر اون رو چنین تصور کنیم) یک‌جایی شکست می‌خوریم چرا که همیشه فردی خواهد بود که نقطه‌ی شروع، تواناهایی و شرایط‌ش به‌تر از ما باشه و با چنین تصوری، ما همیشه حس عقب‌موندن خواهیم داشت. مقایسه‌کردن همون‌قدر که کمک‌کننده‌اس، می‌تونه مخرب و آسیب‌زا هم باشه. در صورتی که ما به شیوه‌ای نادرست و با فردی خودمون رو مقایسه کنیم که شرایطی متفاوت با ما داشته و فقط قسمت کوچکی از پیشینه‌ی زندگی‌ش با ما یکسان بوده، حس ناامیدی، بی‌کفایتی و عقب‌بودن می‌تونه تاثیر مخربی بر روی ما داشته باشه. صحبت‌های بالا نه به معنای عدم مقایسه، که برای تاکید برای اهمیت مقایسه درست نوشته شده.

راه حل بعدی از نظر من تسلیم‌نشدن در برابر ترندها(trends) هست. این ترندها می‌تونه مربوط به دوره‌ی تحصیل در دبیرستان یا دانش‌گاه، مربوط به شیوه و سبکی خاص در محیط کاری و یا حتی سبک فکری رایج در یک دوره باشه. ارزش‌ها و اهدافی که داریم به همراه نیازهای ما تاثیری دوطرفه و متقابل بر هم دارن و ترندها می‌تونن بر هر دوی این موارد تاثیر بذارن و ما رو گم‌راه کنن. بدیهی‌ه که این حرف به معنی نفی مطلق ترندها نیست. Authorityداشتن در زمینه افکار و اندیشه‌ها به ما کمک می‌کنه که برده‌ی ترندها نباشیم، نگاه منتقدانه داشته باشیم و تصمیم‌هامون رو حساب‌شده‌تر بگیریم. وقتی همه دارن در مسیری پدال گاز رو فشار می‌دن، باید مراقب بود که از روی جو جمعی ما هم چنین کاری رو نکنیم. شاید نیاز به ترمز داشته باشیم. منابع زندگی در دسترس ما محدود هستن، چرا باید کاری بکنیم، درسی بخونیم، چیزی بخریم یا مسیری رو انتخاب کنیم که لازم نداریم و صرفا به هدررفت منابع (فکر، وقت، پول، و ) منجر می‌شه؟

در نهایت، داشتن ارزش‌های اساسی و اهداف متناسب با خودمون کمکی بزرگ می‌کنه به توقعی که ما از خود و مسیرمون داریم. این مبحث گسترده‌تر از یک پاراگراف هست و در عین حال، بخشی از چیزی‌ه که در دو نوشته‌ی بعدی (بخش دوم و سوم) بیش‌تر ازش می‌نویسم.

 

1. شاید خوندن نوشته‌ی محمدرضا شعبانعلی با عنوان زندگی در جهان مسطح و هم‌چنین نوشته‌ی امیرمحمد قربانی با عنوان علاقه، خستگی و بی‌انگیزگی، استعداد درباره‌‌ی دانش‌کاه خالی از لطف نباشه.

  • علی لطفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی