به‌تر.

ریشه‌ی افکاری که در ذهن‌م رشد کرده‌ان، این‌جا شاخ و برگ می‌گیره.

افکار پراکنده - بخش سوم

چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۸:۵۱ ب.ظ

پیش‌نوشت

گاهی اوقات پیش می‌آد که بحث‌هایی با دیگران می‌کنم، چیزهایی می‌خونم یا به مواردی فکر می‌کنم و حاصل اون، افکاری هستن که به شکل پراکنده و تیتروار در ذهن‌م شکل می‌گیره؛ مطالبی نه اون‌قدر منسجم و یا طولانی هست که در قالب یک پست وب‌لاگ بنویسم‌شون، نه علاقه‌ای دارم که مدام در تلگرام و یا توییتر وارد بشم که در اون‌جا بیان‌شون کنم. با تبدیل‌کردن‌شون به یک نوشته سعی کردم تیترها رو بسط بدم و کلافی که در ذهن‌م بود رو باز کنم. حرف‌ها رو این‌جا می‌نویسم و وقتی کمی زیاد شد، در قالب یک پست ارسال می‌کنم.

نوشته‌هایی که در این دسته قرار می‌گیرن، ارزش محتوایی خاصی ندارن و بیش‌تر جهت خالی‌شدن بار فکری و برای به اشتراک‌گذاشتن افکار اخیرم با دوستان می‌نویسم‌شون.

***

پول بیش‌تر داشتن با افزایش دغدغه و مسئولیت هم همراه می‌شه. بدیهی‌ه که کسب درآمد به رفاه مادی (و بخشی هم روانی) اضافه می‌کنه، ولی از یک نقطه‌ای دیگه این رفاه اون‌قدر بالا نمی‌ره و افزایش درآمد اغلب با افزایش درگیری‌های مرتبط با کار (منبع درآمد) همراه می‌شه.

لابه‌لای نوت‌های قدیم، چشم‌م افتاد به صحبت‌های یکی از اساتیدم که به حرف بالا مقداری مرتبط‌ه. انتهای سال آخر دانشگاه و حوالی فارغ‌التحصیلی بودیم که استادمون کل ورودی رو جمع کرد تا یک سری مباحث درسی رو مرور کنه و در نهایت هم مقداری توصیه‌ی غیردرسی کرد. برداشت‌م از چندتایی رو تیتروار یادداشت کرده بودم تا بیش‌تر به‌شون فکر کنم.

می‌گفت ابتدای مسیر از حرص پول نیافتین توی سیکل معیوب کار. بخواید بدون شناخت بیمار و بدون معاینه کار کنید و براتون دردسر بشه. کیفیت رو معیار خودتون بذارید. ترجیح‌تون بر این باشه که کیفیت درمان رو بالا ببرید و در عوض پول بیش‌تری دریافت کنید. این‌طوری کم‌تر بیمار می‌بینید اما فرسودگی شغلی‌تون هم کم‌تره و از حواشی و مشکلات، آزار کم‌تری می‌بینید. مادامی که درآمد در وضعیت نسبتا قابل قبولی هست، کار کم‌تر و فکر آروم‌تر به‌تر از کار زیاد، خستگی، اضطراب و دغدغه با مقداری پول بیش‌تر هست.

«تو آدم بی‌کاری نمی‌مونی، پس فقط دنبال "پول" نباش.» کسی که می‌تونه چندبعدی زندگی کنه، در ابعاد مختلفی فعالیت کنه و تنها روتین زندگی‌ش کار نیست، بعد از ردکردن رقم‌هایی از درآمد، از زمان آزادش سود بیش‌تری می‌بره تا از پول بیش‌تر. زندگی جنبه‌های دیگه‌ای هم داره که با پول نمی‌شه به‌شون رسید.

توجه به مطالعات و ریسرچ‌ها ضروری‌ه، اما به جزئیات‌شون هم باید دقت کرد. تبدیل به فردی متعصب که فقط چندتا مقاله خونده و نمی‌تونه ورای اون رو ببینه، نشو. بخشی از مهارت تو در این‌ه که بتونی با شرایط متفاوت خودت رو وفق بدی و بر حسب وضعیت مورد نظر با انعطاف تصمیم‌ بگیری. انجام یک تحقیق در شرایطی خاص و با موادی متفاوت از چیزی که تو داری، نباید باعث بشه بخوای فقط به همون شیوه پیش بری. فلان درمان شاید ایده‌آل باشه و به‌ترین نتیجه رو بده اما برای اونی که هزینه‌اش رو نداره یا در جایی که امکانات‌ش نیست، با درمانی کم‌هزینه‌تر می‌تونی مشکل دندانی یک نفر رو رفع کنی.

***

آگست 2023 از یه برنامه‌نویس ایرانی که توی آلمان کار می‌کنه (اکانت mbayazee در توییتر) چندتا توییت دیدم که درباره‌ی سفرکردن دور دنیا نوشته بود. دوتا نکته برام جالب توجه بود:

1. می‌گفت هرچه‌قدر بیش‌تر می‌گردیم و می‌بینیم، بیش‌تر مطمئن می‌شیم که جای پرفکتی در دنیا وجود نداره. یه جایی اقتصاد خوب‌ه، یه جا مردم، دیگری زبان، بعدی هوا و و این‌ها با هم در یک مکان جمع نمی‌شن. نکته‌ای که من از گذاشتن این حرف و حرف مهاجرین درباره‌ی انتخاب مقصد و گله از شرایط اون کشور می‌بینم، این‌ه که تلاش برای یافتن «به‌ترین» مکان نتیجه‌ی خاصی نخواهد داد و در نهایت همه‌ی فاکتورها رو نمی‌شه داشت (ذات زندگی). کشور فعلی یک مشکلی داری، کشور مقصد مشکلی دیگه. حالا این‌که من نوعی آدم ثابت‌موندن هستم یا می‌خوام تجربه کنم و در حرکت باشم، سوالی‌ه که هرکس خودش باید به‌ش پاسخ بده.

2. می‌گفت ما پول‌دار نیستیم اما سفر اولویت مهمی در زندگی ماست و همین باعث شده پول‌مون رو در این مسیر هزینه کنیم. این‌که مشخص‌کردن اولویت‌ها و تخصیص منابع به اون‌ها و نه هدردادن‌شون در جای دیگه، چیزی‌ه که یادگرفتن‌ش اهمیت داره. در تجربه‌ی شخصی، پس از بررسی رفتارهای خودم و انرژی‌ای که به دیگر چیزها اختصاص می‌دم، زیاد می‌بینم که در جایی انرژی گذاشته‌ام که اولویت‌م نیست و بهبود در این مسیر به‌م کمک‌ زیادی خواهد کرد.

***

یه نگاه کلی به آدم‌ها (از جمله خودم) که می‌کنم، می‌بینم که کلی دستاورد توی زندگی‌شون دارن ولی نمی‌بینن‌ش. من متخصص نیستم و نمی‌دونم چه‌قدر چسبوندن این رفتار به imposter syndrome درست‌ه، ولی این چیزی که بالاتر نوشتم رو به وفور دیده‌ام. حالا یا دستاوردها با آدم‌هایی چندصدپله بالاتر مقایسه می‌شه و برای همین ناچیز به نظر می‌رسه، یا عادی شده.

این موضوع برای من دو جنبه داره. یکی این‌ه که ندیدن کارهایی که کرده‌ام و می‌کنم در من حس منفی‌ای ایجاد می‌کنه که فعالیت‌هام به اندازه‌ی کافی معنادار نیستن و این کارها کم‌ه؛ تزریق مداوم حس ناکافی‌بودن به شکل غیرمستقیم. دومی هم این‌ه که با دیدن و شنیدن این موارد از دیگران، انگیزه و انرژی در من کم می‌شه. «فلانی و فلانی هم هیچ‌کار نمی‌کنن، پس من هم نکنم. چون‌که عادی‌ و همگانی‌ه.» حالا یکم ریزتر همون فلانی‌ها رو دنبال کنی می‌بینی که در حال انجام فعالیت‌های متعددی هستن ولی به چشم خودشون نمی‌آد. این عادتِ دستاوردندیدن و تشویق‌نکردن دیگران بابت دستاوردهاشون (هرچند کوچک) باعث شده چنین وضعیتی شکل بگیره و ما رو به سمت دویدن مداوم هل بده. خوندن نوشته‌ی یک نامه: «که این» از امیرمحمد قربانی خالی از لطف نیست.

***

بعضی وقت‌ها مهاجرت در ذهن اتفاق می‌افته و نمود بیرونی‌ش اون‌قدر مهم نیست. «بخشی» از رهایی فکری ما وابسته به اطرافیان ماست و با مهاجرت به یک قاره‌ی دیگه رخ نمی‌ده. پیداکردن آدم‌های مناسب اگرچه آسون نیست و نیاز به زمان و تلاش داره، اما یافتن‌شون می‌تونه قسمتی از مهاجرت فکری ما رو شکل بده. تعداد زیادی آدم هم وجود دارن که اگرچه در عصر ما حاضر نیستن، اما آثارشون رو به جا گذاشته‌ان تا به کمک اون‌ها باهاشون ارتباط برقرار کنیم. خوندن یک نمایش‌نامه از شکسپیر یا شنیدن یک قطعه از دبوسی از جهاتی فرقی با این‌که خودشون برای ما شرح بدن یا اجرا کنن، نداره.

ما با هم‌مدرسه‌ای‌ها، ، هم‌رشته‌ها و هم‌کلاسی‌های دانش‌گاه، هم‌کارها و تنها بر حسب تصادف آشنا شدیم. اما این‌که صفحات کدوم شخص رو در اینستاگرام دنبال می‌بینیم، اکانت توییتر کدوم شخص رو می‌خونیم و با کدوم فرد مراوده‌ی نزدیک‌تری داریم دیگه تصادف نیست و انتخاب‌ه. شبکه‌ای که اطراف خودمون می‌سازیم بر حسب همین کارهای به ظاهر کوچیک شکل می‎گیره. آدم‌های تهی و خالی زندگی رو باید در زندگی حذف کرد تا فضا برای آدم‌هایی باز بشه که وقتی درون‌شون رو تماشا می‌کنی، می‌فهمی که چه‌قدر انسان‌های محشری هستن.

***

ما حسرت‌های مختلفی رو در زندگی داریم و در ادامه‌ی زندگی هم حسرت‌های دیگه‌ای با ما خواهند موند. آدم از بعضی عبور می‌کنه (با خوش‌شانسی) و بعضی هم همیشه موندگار خواهند شد. این‌که حسرت‌های قدیمی (و حتی ترس‌های کهنه) چه‌قدر به رفتارهای فعلی جهت بدن هم موضوع قابل تاملی‌ه.

***

دانش‌جو که بودم یک‌بار یکی از هم‌گروهی‌هام ازم کمک خواست. به جای این‌که بخوام مستقیم کمک کنم، تلاش کردم تا در اون مسیر هل‌ش بدم و بحث رو به این سمت کشوند که وقتی طرح رفتیم یا تنها بودیم و کسی نبود، با این حس چه‌کار می‌کنیم؟ الان استاد برای راهنمایی داریم، دوستی برای کمک داریم، ولی بعدا چه؟

تصمیم برای سلامتی بیمار و درمان اون گاهی تنها به عهده‌ی خود ماست. البته که گاهی فرصت مشورت داریم، می‌تونیم از دیگران راهنمایی بخوایم و در نهایت تصمیم‌مون رو پس از چک‌کردن‌های متعدد بگیریم. ولی این‌که بتونیم به خودمون اتکا کنیم هم مهارتی‌ه که باید تقویت بشه.

این روزها که به لحاظ کاری تنهاتر از قبل هستم، این نیاز رو بیش‌تر حس می‌کنم و یادآوری‌ش رو بیش‌تر لازم دونستم. تنها فکرکردن، تشخیص‌دادن، تصمیم‌گرفتن و مدیریت‌کردن؛ چه در این کشور، چه هزاران کیلومتر دورتر.

امیرمحمد قربانی در نوشته‌ای با عنوان تنهافکردن در مورد تصمیم‌گیری‌های پزشکی نقل قولی از یک استاد می‌کنه که به این بحث مرتبط‌ه:

«باید یاد بگیرید که به تنهایی فکر کنید. الان ما چند نفر هستیم. تبادل نظر می‌کنیم. هر کسی چیزی می‌گوید. فکرها جریان دارد. اما همیشه در پزشکی چنین موقعیتی را ندارید. زمانی پیش می‌آید که مجبور هستید به تنهایی فکر کنید. به تنهایی تصمیم بگیرید. به تنهایی تشخیص بگذارید. به تنهایی درمان کنید. این کار در تنهایی سخت است. من هر شب در مطب این فضا را تجربه می‌کنم. بعدها شما نیز بیشتر تجربه خواهید کرد.

باید برای خود راهی پیدا کنید که بتوانید در تنهایی نیز فکر کنید. من می‌نویسم. قسمت‌هایی از شرح حال و معاینه و نکات دیگر را. می‌نویسم و این کمک می‌کند به فکر کردنم.

راه مناسب خودتان را پیدا کنید.»

روی دیگه‌ی ماجرا هم این‌ه که به‌م انگیزه می‌ده تا سواد علمی‌م رو بالاتر ببرم و بیش‌تر به کتاب‌های رفرنس‌مون مراجعه کنم. تصمیم‌گیری برای سلامت دیگران مسئولیت بالایی داره و وجدان‌م زمانی از تصمیم‌هایی که می‌گیرم راضی می‌شه که تصمیمی مناسب و با آگاهی کافی گرفته‌ام.

***

یکی از هم‌کارانی که دارم در بیان دستاورهایی که داره بسیار غلو می‌کنه و مدام سعی در نشون دادن چیزی داره نیست و حتی من با مقدار کمی از شناخت، متوجه‌ش می‌شم. توییتی دیده بودم که می‌گفت کسی که از درون احساس کمبود می‌کنه، یا دنبال بزرگ‌نمایی دستاوردهای بیرونی خودش هست (فلان‌تا کتاب خونده‌ام، فلان‌تا زبان بلدم، فلان‌تا کار کرده‌ام و ) یا دنبال کوچک‌نمایی دستاوردهای بقیه (کتاب‌هایی که می‌خونی فلان‌ه، موزیک و فیلمی که گوش می‌دی فلان‌ه، سطح زبان‌ت فلان‌ه و ).

***

به نظرم داشتن privilege در ذات خودش چیز بدی نیست. منطقی هم نیست آدم چیزهایی که داره رو عامدانه حذف کنه. مشکل از جایی آغاز می‌شه که من نوعی کتمان‌شون کنم و همه‌چیز رو به «تلاش» نسبت بدم و بقیه رو هم بر همین اساس بسنجم و قضاوت کنم.

فهم‌ تاثیرش هم خیلی مفیده. باعث می‌شه آدم خودش رو با هرکسی مقایسه نکنه و به شرایط اولیه توجه کنه.

***

  • علی لطفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی