مسیر شغلی، بخش ششم - شغل مورد علاقه
پیشنوشت: مطالبی که تحت عنوان خلاصه کتاب مینویسم، با هدف خلاصهکردن یک کتاب برای راحتتر خوندهشدن اون نیستند. من فکر میکنم در صورتی که کسی قصد یادگیری موضوعی رو از یک کتاب داره، نیازمند این هست که منبع اصلی یعنی خود کتاب رو بخونه. یادگیری شیوه تفکر یک نویسنده و نه فقط نتیجهی تفکر اون فرد، اهمیت داره و این کار در پروسهی خوندن اون کتاب انجام میشه. مثالها و توضیحاتی که برای روشنتر کردن نتیجه زده آورده شدن به فهم بهتر شیوه تفکر و نتیجه کمک میکنن و از دستدادن یا حذف اونها منجر به یادگیری ناقص یا حفظکردن چند جمله برای استفاده به عنوان کپشن در شبکههای اجتماعی میشه و احتمالا کاربردی نخواهد بود. کسی که یک کتاب رو خلاصه میکنه، میتونه بر حسب گذشتهای که داره، شرایطی در اون لحظه تجربه میکنه و حتی درک ناقصش از اون مطلب دچار خطا بشه و یا خطایی نداشته باشه اما توانایی کمی در رسوندن مطلب داشته باشه و به اشتباه منظور نویسنده رو برسونه.
هدف من از نوشتن در اینجا، منسجمکردن اطلاعاتی هست که از یک یا چند کتاب دریافت میکنم و با نوشتنشون هم میتونم برای ارجاعهای بعدی خودم ازش استفاده کنم، هم برای انسجامدادن به یک نوشته و یا ادغام اون با سایر نوشتهها نیاز به درک بهتری ازش دارم. مضاف بر این، دیدن خلاصهای از یک کتاب با هدف معرفی اون ممکنه باعث علاقهمندی خواننده هم بشه.
بدیهیه مطالبی که برای من مفید یا جالب بودهاند، ممکنه که برای شما کابردی نداشته باشند. بنابراین منتقدانه بهشون نگاه کنید و مطابق شرایط خودتون ازش استفاده کنید. در صورت علاقه زیاد، میتونید نسخه اصلی کتاب رو تهیه کنید و مستقیما ازش بهرهمند بشید.
کتاب A Job to Love که با عنوان «شغل مورد علاقه» ترجمه شده، چه به فردی که شغلش رو دوست داره و چه فردی که در جستوجوی شغلش هست کمک میکنه تا ایدهی بهتری برای جستوجو داشته باشه و زاویهی دید وسیعتری رو به خواننده میده. محتوا در پنج بخش تقسیمبندی شده که بعد از معرفی کلی و تیتروار، توضیحی کوتاه از هر بخش مینویسم.
1. مقدمه: به شکل مختصر از این حرف زده میشه که چهطور ما در گذر زمان به این وضعیت رسیدیم که میتونیم شغلی داشته باشیم که دوستش بداریم و در جستوجوی این هدف با چه مشکلاتی مواجه هستیم.
2. موانع موجود در مسیر یافتن هدف: بخش دوم دربارهی vocation myth توضیح داده میشه و از گنگبودن ذهنمون نسبت به خواستهها و آینده میگه.
3. موارد لذتبخش در شغلها: در این قسمت به این سوال پاسخی کلی داده میشه که در خودمون و شغلها باید دنبال چه چیزی بگردیم و برای دونستن علاقهمون به یک شغل باید چه چیزی رو جستوجو کنیم؟
4. موانع و مشکلات موجود در مسیر یافتن شغل: چهارده مورد از موانعی که در مسیر پیدا کردن شغل مورد علاقه وجود داره و یا خطاهای ذهنیای که ممکنه باهاشون مواجه بشیم در این بخش آورده شده. مواردی بسیار رایج که من تازه حین خوندنشون متوجه شدم چهقدر اشتباه میکردم.
5. تسلیبخشیها: در نهایت هم به مواردی تسلیبخش اشاره میشه که میتونه سختی مسیر و انتخابکردن رو تا حدی کمتر کنه.
مقدمه
در گذشته نگاه به شغل چیزی متفاوت از این بوده که الان داریم. یک فرد، کار والدینش رو در پیش میگرفته و ادامه این کار رو هم به نسل بعدی میسپرده. امکان مهاجرت نهایتا به یک شهر یا روستای مجاور فراهم بوده و اون هم نه برای همه؛ کار بیشتر از اونکه برای شکوفایی فردی و کشف لایههای عمیق درونی باشه، برای رفع نیازهای زندگی بوده. با افزایش جمعیت، رشد امکانات، تجمع افراد بیشتر در یک مکان و تخصصیشدن کارها، ما فرصت این رو پیدا کردیم که به چیزی بیشتر از رفع نیاز زندگی فکر کنیم. امکان جابهجایی نه تنها بین شهرها میسر بوده، بلکه بین کشورها هم ممکن شده و همهی اینها باعث شده انتخابهای شغلی بیشتری پیش رومون باشه.
با این حال، ما سهم زیادی از تصمیم برای چنین موضوع مهمی رو به «علایق» و «حس درونی» واگذار میکنیم و کمتر به تحقیق و مطالعه برای تصمیمگیری میپردازیم.
We put a decisive share of our trust in the phenomenon of gut instinct. A symptom of our devotion to instinct is that we don’t readily recognize much need for training and educating around getting into a relationship or in the search for a career.
ما در مسیر پیدا کردن شغل مورد علاقه با مشکلاتی مواجه هستیم.
- فقدان توانایی کافی
گاهی رسیدن به حس رضایت در یک شغل به میزان مناسبی از توانایی نیاز داره و به عنوان یک فرد مبتدی نه تنها لذت اون شغل رو نخواهیم داشت، که تنها دچار اضطراب و یا سررفتن حوصله میشیم. گرچه تنوع زیاد مشاغل و وقت محدود، به ما این اجازه رو نمیده که همهی شغلها رو امتحان کنیم تا به سطح مناسبی ازش توانایی برسیم، اما وجود آموزشگاههای مختلف به ما کمک کرده که سختی این چالش رو کمتر کنیم.
- فقدان آگاهی دربارهی موقعیتهای شغلی
در طول تاریخ، افراد فرصت این رو نداشتهان که از فرصتهای شغلی در شهرها و کشورهای مختلف بهرهمند بشن چرا ابزاری برای آگاهیرسانی به دیگران وجود نداشته. اما امروزه با وجود وبسایتها و آژانسهای کاریابی، این چالش رو هم تا حدی رفع کردیم.
- فقدان وجود اهداف منطقی و پایدار
بزرگترین مشکل که با وجود مهمتر بودن از دو مورد قبلی توجه کمتری هم دریافت کرده، فقدان وجود مسیری برای یافتن این سوال درونیه که ما باید به کدوم سمت بریم و چه کاری انجام بدیم. برای رفع این مشکل ما تستهای استعدادیابی و شخصیتی رو ایجاد کردیم که محدودیتها و مشکلات زیادی دارن.
We are in drastic need of richer sources of guidance. These sources comprise a failure to arrive at accurate analyses of our capacities.
از جمله مشکلات اینکه چنین تستهایی گنگ هستن و به ما اطلاعات کافی نمیدن. احتمال کمی داره که موتزارت پس از تست MBTI به سمت موسیقی هدایت میشد و چنین شاهکارهایی رو خلق میکرد. مهمتر از اون، این تستها تنها به ما گزینههایی رو نشون میدن که در حال حاضر موجود هستن. در صورتی که ممکنه نیازهای یک فرد در انجام شغلی باشه که تا حالا وجود نداشته.
We should not blame ourselves for our confusions. Our culture has set us a devilish problem: promising that fulfilling jobs exist while leaving us woefully unprepared for how to discover our own aptitudes and appetites.
موانع موجود در مسیر یافتن هدف
تاریخچهی vocation myth در کتاب اومده و نیازی به توضیحش نیست، اما این اصطلاح به نگاهی رایج در یافتن مسیر شغلی اشاره میکنه. باوری که معتقده وقتی ما به شغل مورد علاقهمون بر بخوریم، متوجه وصلشدنش به لایههای درونی خودمون میشیم و خواهیم فهمید که این همون شغلیه که برای ما ساخته شده. نه تنها نداشتن چنین حسی بد تلقی میشه، بلکه از یک فرد توقع میره در ابتدای زندگی و اوایل بیسسالگی ازش آگاه بشه و در مدت کوتاهی اون رو پیدا کنه. برای همینه که در سنین کم از کودکان میپرسیم که دوست دارن در آینده چه کاری انجام بدن و چه مسیری رو طی کنن. در حالی که منطقیه که ندونیم استعدادهامون چی هستن و کجا باید ازشون استفاده کنیم. طبیعت ما پیچیده هست، پیداکردن تواناییهامون آسون نیست و دونستن اینکه باید در چه شغلی از چه استعدادی استفاده کنیم کاریه که به میزان زیادی فکر، کاوش، کمک از افراد آگاه و سالها توجه احتیاج داره. شاید رفتار یک فرد بالغ این باشه که به جای رنج بابت پیدا نکردن مسیر و طیکردن زودهنگام اون، ندونستن و سختبودن فهمش رو بپذیره.
مهمتر از باور رایج قبلی در جامعه، این هست که خواستههای درونیمون اونقدر شفاف نیستن و ذهن ما به سادگی بهمون جواب نمیده که چه چیزی رو دوست داره. ممکنه که اطلاعات زیادی درباره همین موضوع داشته باشیم، اما فقدان مرتببودن اونها، کنار هم نبودنشون و وجود دادههای گمراهکننده یا فریبنده باعث میشه نتونیم زمانی بذاریم تا از بین اون اطلاعات، موارد مهم رو تحلیل کنیم و به نتیجه مناسبی برسیم.
به جای فکرکردن به یک شغل خاص، باید به کیفیتهایی که در ما پرورش داده میشه و یا تواناییهای لازم برای انجام اونها فکر کنیم. اگر دقیقتر به یک شغل نگاه کنیم، متوجه میشیم که تمام جزئیات اون شغل نیست که برامون دلنشینه و قسمت خاصی از اون با روحیات ما هماهنگ هست. مهمه تا فراموش کنیم که خصوصیاتی که ما در یک شغل به دنبالش میگردیم تنها در اون حیطه نیستن و در حیطههای متعددی میتونن وجود داشته باشن.
We start to appreciate that our career analysis is going to take time, that it has many stages, that the reach for an immediate answer can backfire – and that it is strangely magnificent, delicate and noble task to work out what one should most justly do with one's brief time on earth.
موارد لذتبخش در شغلها
گفتیم به جای نگاه متمرکز به یک شغل خاص، باید در جستوجوی کیفیتهایی باشیم که در ما شکل میگیره و یا تواناییهایی که به کمکش پرورش میدیم، نه درآمد و یا پیشنیازهای انجام اون کار. همچنین، باید توجه کنیم که حتی بهترین شغلها هم همیشه لذتبخش نیستن. در این قسمت به 12 مورد اشاره میشه که هر فرد میتونه برخی از اونها (با شدتی کمتر یا بیشتر) رو در خودش پیدا کنه و در اینجا بخشی از اونها آورده شده. در کتاب مثالهایی برای درک بهتر هر یک از موارد هست.
- لذت پول درآوردن: منظور این نیست که چون میشه اون درآمد رو «خرج کرد» از اون کار لذت میبریم، بلکه منظور اینه که ما از انجام کاری که به کمک دانش و تواناییمون بتونیم بخشی از مشکلات رو رفع کنیم و بابت مفید بودن کسب درآمد کنیم، لذت میبریم. اتصال کسب درآمد به تلاش، فهمیدن مشکل و حل مسئله و مواردی از این دست متصل هست و پرورش چنین خصوصیاتی برای کسب درآمد میتونه لذتبخش باشه.
- لذت خلاقیت: کاوش و کشف راههای جدید در پیشبرد مسائل از دیگر لذتهاست.
- لذت فهمیدن: کسب آگاهی و دانش برای حل مسائل و پاسخ به سوالات برخی رو به وجد میآره.
- لذت self-expression: لذتبردن در زمانی که فرصتی فراهم میشه تا خودتون رو توصیف کنید (در قالب سینما، کتاب، موسیقی یا هر موضوع دیگری).
لذت کمک به دیگران، زیبایی بصری، رهبریکردن، آموزشدادن، مرتبسازی و نظمدهی از دیگر موارد هستن.
با تمرکز بیشتر روی ویژگیهای یک شغل به جای عناوین شغلی، بهای بیش از حد به یک شغل نخواهیم داد. در صورتی که شرایط جامعه به سمتی پیش بره که شغل مورد نظر ما شرایط سختی رو در زندگی ایجاد کنه و جوابگوی نیازهای ما نباشه، راحتتر ازش عبور خواهیم کرد. چیزی که ما واقعا دوست داریم یک شغل خاص نیست، بلکه ویژگیهایی هستن که در طی انجام اون کار کسب و یا در خودمون تقویت میکنیم. از دیگر شیوههای ارزیابی شغلها اینه که به خروجی اونها در جامعه توجه کنیم و بر اون مبنا تصمیم بگیریم. در صورتی که به جای اون، میشه روی ورودی مورد نیاز برای اون شغل تمرکز کرد. مواردی مثل اینکه چه تواناییهایی برای تولید اون محصول یا خدمت لازمه، چه خصوصیاتی در طی اون مسیر باید داشت و اینکه برای رسیدن بهش چه جیزهایی رو باید حذف کرد یا کنار گذاشت.
Careful knowledge of what we love sets us free to love more widely.
موانع و مشکلات موجود در مسیر یافتن شغل
از چهارده مورد از مشکلاتی که در این بخش بود، من چندتا از موارد رو اینجا به شکل خلاصه مینویسم.
خانواده
از مشکلات موجود رد یافتن مسیر شغلی مورد علاقه اینه که ممکنه ما مسیری رو طی کنیم که خانواده بهمون تحمیل کرده. این مورد یا به خاطر اینه که والدین ما شغلی داشتهان که فرصت کار در اون برای ما فراهم بوده و یا به این خاطر که اونها از ما توقع دارن که آروزهاشون رو دنبال کنیم. به هر صورت، چنین شیوهای ما رو محدود و از مسیر مخصوص به خودمون دور میکنه. بخشی از بهای انجامدادن چیزی که دوست داریم، میتونه ناراحتکردن کسانی باشه که دوست نداریم چون مطابق توقعشون رفتار نکردیم. ممکنه نیاز باشه تا ارتباطمون رو با برخی دوستان قطع کنیم، دوستان جدیدی بسازیم، شکل روابطمون با خانواده رو تغییر بدیم.
We may prefer to choose what's comfortingly familiar, even if it's difficult, over what is alternatingly fulfilling or good. Getting what we want can feel unbearably risky. It puts us at the mercy of fate; we open ourselves up to hope – and the subsequent possibility of loss.
اعتماد به نفس
بخشی از چیزی که اعتماد به نفس رو تشکیل میده، جلوهی درونی صداهایی هست که در بیرون و در دورههای مختلف شنیدهایم. بخشی از ماهرشدن در مسیر شغلیای که بهش علاقه داریم، مشکل اعتماد به نفس در انجام کارها و صدایی هست که در درون بهمون میگه که تو نمیتونی و از پسش بر نمیآی. ما نیاز داریم تا به کمک فرد متخصص به اون صداها گوش کنیم، بفهمیمشون و در جهت تغییرشون قدم برداریم؛ کاری که نیاز به زمانی طولانی داره و در کوتاه مدت انجام نمیشه.
The best sort of inner voice speaks to us in a gentle, kind and unhurried way. We need to incorporate a voice that separates achievement from sympathy: that reminds us that we may be worthy of affection even when we fail, and that being a winner is only one part – and not necessarily the most important part – of one's identity.
تعداد زیادی از ما اطراف افرادی نگران بزرگ شدیم که به اندازه کافی به خودشون اعتماد نداشتن و بدون قصدی برای آسیب به ما، نتونستن به ما هم این اعتماد رو داشته باشن. برای همین هم در هر موقعیت با اضطراب و نگرانی مواجه شدیم و صداهایی که شنیدیم ذهنمون رو مختل کردهان؛ صدای ترس غیرمنطقی و آسیبدیدن. نتیجه این شده که ما توانایی تعیین اینکه از پس چه کارهایی برمیآییم رو از دست دادیم.
تلهی ایدهآلگرایی
از دلایلی که ما به سمت یک شغل گرایش پیدا میکنیم، اینه که موفقترین افراد در اون حیطه رو دیدهایم و تحت تاثیر قرار گرفتهایم. به همین دلیل هم مسیر شغلیمون رو بر اساس ایدهآلها چیدهایم. رسانه تلاش تعداد بیشماری از افراد و شکستخوردنها، رد شدنها و ناامیدیهاشون رو حذف میکنه تا به ما گزینشی از برترینها رو نمایش و اونها رو به عنوان معیار و حالت معمولی نشون بده. «همه» موفق محسوب میشن چون ما فقط دربارهی موفقیتها میشنویم. نگاه ما نامتعادل شده چرا که ما مشکلات و ضعفهای خودمون رو میبینیم ولی تنها موفقیتهای بدون مشکل رو از دیگران تماشا میکنیم. شنیدن قصهی کامل افرادی که الان در نوک هرم هستن، میتونه دید ما رو کمی متعادلتر کنه.
We need to recognize the legitimate and necessary role of failure, allow ourselves to do things quite imperfectly for a very long time – as a price we cannot avoid paying for an opportunity one day, in many decades, to do something that others will consider a spontaneous success.
سندرم impostor
این فکر که فردی مثل ما با وجود این اضطرابها، مشکلات، خطاها و رفتارهای نادرست در محیط کاری نمیتونه فرد موفقی باشه میتونه در چالشهای شغلی سراغمون بیاد. ما امکان موفقشدن رو فقط به بقیه واگذار میکنیم و چرا که چنین خطاهایی (که از جانب خودمون سر زده) رو در افراد موفقی که بسیار تحسینشون میکنیم ندیدهایم. برای ما سادهتره که در منطقهی امن غر زدن، شکایتکردن و تلاشنکردن بمونیم. احساس impostor بودن به این خاطره که به شکل درونی متوجه این موضوع نشدهایم که همهی ما به نحوی نقصهای مختص خودمون رو داریم و نمیتونیم تصور کنیم افرادی که از بیرون بسیار موفق هستن، در درون نقصهای خودشون رو دارن. چرا که از کودکی به ما گفتهان که افراد موفق و مشهور و مطرح، شبیه به دیگران نبودهان و به نوعی، استثنایی هستن. با این حال، باید بدونیم کسانی که در مسیر شغلیشون به موفقیتهای بالایی دست پیدا کردهان چیزهای بسیاری رو هم در این بین قربانی کردهان. ما ممکنه به موقعیت شغلی اون افراد غبطه بخوریم، اما حاضر نیستیم زندگی شخصی اون فرد رو داشته باشیم.
We know ourselves from the inside, but others only from the outside. We're constantly aware of all our anxieties, doubts and idiocies from within. Yet all we know of others is what they happen to do and tell us – a far narrower and more edited source of information.
تغییر کلی و revolution به جای تغییر جزئی و evolution
تصور ما از تغییر مسیر شغلی چیزی شبیه به یک انقلاب و عوضکردن همهجانبهی یک شغل هست و همین باعث میشه که به سمت تغییر نریم چرا که فکر میکنیم اگر بنا باشه تغییری رخ بده، باید دراماتیک باشه. این موضوع دربارهی روابط (عاطفی، دوستی) هم صدق میکنه. به جای اینکه مجموعهای از تغییرات کوچک رو در ذهن داشته باشیم که به بهبود جزئیی با هر تغییر منجر بشه، یک تغییر کلی و اتمام رابطه یا خروج از شغل رو در نظر میگیریم چون که دیدن نتیجهی نهایی در حالی که دور از دسترس به نظر میرسه، برای ما مشکله. کارهای جزئی ولی مداوم گزینهی بهتری برای تغییر محسوب میشن چرا که اقدامات کوچک شجاعت ما رو تقویت میکنن و به ما در حیطهای که هنوز تجربهی زیادی نداریم، حس توانا بودن میدن.
تسلیبخشیها
- شادی و توقع ما از اون
میزان شادی ما نه تنها وابسته به اینه که شرایط چهقدر خوب پیش میره، بلکه به اینکه چه توقعی از اون شرایط داشتیم هم بستگی داره. ما نسبت به هر کسی که در جایگاهی بالاتر از ما هست حسادت نمیکنیم، بلکه حسرت افرادی رو میخوریم که در جنبههایی احساس برابری باهاشون داشتهایم و ناخودآگاه این سوال رو میپرسیم که «چرا من نه؟» حالت ایدهآل زندگی یک انسان تبدیل به خواستهی معمولی و عادی یک فرد شده و نرسیدن بهش باعث ایجاد حس شکست میشه و حتی اگر وضعیت نسبتا مناسب باشه، شادی رو از ما میگیره.
That you suffer from the agony of choice isn’t an anomaly; it’s one of the most predicable and poignant things about being alive. Disappointment is the human condition.
در زمان مرگ، ما تعداد زیادی از تواناییهامون رو شکوفا نکردیم و بسیاری از کارهایی که میتونستیم بکنیم کماکان انجامنشده باقی میمونن. اگرچه که چنین اتفاقی نه مایهی شرم و نه نشاندهندهی شکست هست، چرا که خواستهی ما در ابتدا میتونه اشتباه تعیین شده باشه. متعادلکردن امیدی که نسبت به زندگی داریم و معقولکردن خواستههامون، به ما در پیمودن مسیری واقعیتر کمک میکنه.
- چرا یک شغل به تنهایی هرگز کافی نخواهد بود
ما تواناهایی متعددی داریم که همهی اونها در یک شغل مورد استفاده نخواهند بود و بخش زیادی از استعدادهای ما خاموش باقی خواهد موند. توانایی یک انسان بسیار بیشتر از اونی هست که دنیا بهش اجازه شکوفایی بده و این مشکل نه تقصیر ما، بلکه به خاطر تخصصیشدن کارهاست. ما برای شغلمون باید در حیطهی تخصصی خودمون آگاهی کسب کنیم و نیازهای همون حیطه رو برآورده کنیم. این موضوع میتونه کمی ناراحتکننده باشه، اما در عین حال یادآوری برای این هست که هر کاری کنیم و در هر حیطهای هم باشیم، این حسِ «استفاده نکردن از تمام قوای فردی» با ما خواهد بود و با تغییر شغل، حذف نخواهد شد.
- کراش (crush) شغلی
در حیطهی روابط عاطفی، واژهی کراش در گفتوگوی میان افراد همنسل من زیاد شنیده میشه. فردی که از دور بسیار اسرارآمیز و خاص هست ولی با شناخت بیشتر و نزدیکتر شدن، تبدیل به فردی معمولی میشه. این موضوع دربارهی شغلها هم صادقه.
بسیاری از شغلها از دور بسیار هیجانانگیز و دلنشین به نظر میرسن. اما حقیقت تلخ اینه که هر شغلی مشکلات و سختیهای خودش رو داره و اگر به نظرمون مشکلی وجود نداره، به این خاطر هست که هنوز به شکل کامل به اون شغل نزدیک نشدهایم و از قسمتهای نگرانکنندهاش آگاه نیستیم. ما از جنبههای مختلف شغلی که در اون کار میکنیم خبر داریم اما اون رو صرفا با بخشهای جذاب شغل جدید مقایسه میکنیم و برای همین بهش علاقهمند میشیم. اما میشه مجددا به شغلی که داریم علاقهمند شد.
In other words, we're adaptable creatures. Disenchantment is not a one-way street. We can sometimes reverse the direction. Have you ever asked yourself what are the three best things about your job?
- شغل مناسب
ما توانایی بسیاری برای حمله به خودمون بابت به شکل ایدهآل زندگینکردن داریم. برای بهتر زندگیکردن، کا نیاز داریم که با ایدهآلنبودن کنار بیایم و نسبت به شکنجهی خودمون مقاومت کنیم؛ شکنجه بابت عدم انجام کارهایی که هیچ انسانی معمولیای قادر به انجامشون نیست. یک شغل مناسب نقایص و مشکلات خودش رو داره، جنبههای ناامیدکننده خواهد داشت و گاهی حوصلهسربر خواهد بود. یک شغل خوب کماکان همهی جنبههای زندگی رو شکوفا نخواهد کرد، برای ادامهاش گاهی باید چیزهایی رو قربانی کنیم که دوست نداریم و روزهایی خواهد رسید که از خودمون بپرسیم چرا چنین انتخاب احمقانهای کردیم و در این مسیر قدم گذاشتیم. با این حال، موارد مثبتی هم وجود خواهد داشت. دو پاراگراف نهایی رو نقل قول میکنم:
But, in a good enough job, along the way there will be plenty of positive aspect. You'll make some close friends, you'll have times of real excitement; you'll quite often see that your best efforts are recognized and rewarded; you'll appreciate the overall worthwhile direction of what you and the rest of the team are doing; you'll finish many days tired but with a sense of accomplishments.
The public probably won't be signing your praises; you won't get to the very top; you won't single-handedly change the world; many of the early fantasies of what career might be will gently drop aside. But you will know that you work with honor and dignity and that, in a quiet, mature, non-starry-eyed but very real way, you love your job enough. And that is, in itself, a very grand achievement.
- ۰۲/۱۱/۰۶