مسیر شغلی، بخش هفتم - از پادکستها
پیشنوشت
این مدت که به مسیر شغلی بیشتر فکر میکنم، شنیدن گاهبهگاه پادکستهایی که از این موضوع حرف میزنن بهم متاعی برای تفکر بیشتر میده. برخی صحبتها، جملات یا چیزهایی که نیاز دارم بیشتر بهشون توجه و فکر کنم رو یادداشت میکنم تا سر فرصت ازشون بنویسم. این نوشته نتیجهی صحبتهای امین آرامش با ابوطالب حسینی (پادکست کارنکن) و رام و لوکومو (پادکست مستی و راستی) هست. مطالب اغلب چیزهایی هستن که جستهگریخته میدونستم، اما تامل روی اونها به صورت یکجا برام نقش منظمسازیشون رو داره.
ابوطالب حسینی - کارنکن
برای من به عنوان نوجوونی که بعد از دبیرستان مستقیم وارد دانشگاه شده و تقریبا تمام عمرش رو در آکادمیا بوده، بازار کار تقریبا دنیای دیگهای محسوب میشه. ورود بهش هم در حالی که مزایای متعددی داره، با استرس و چیزهای ناشناخته زیاد همراه میشه. شنیدن از قول دیگری باعث میشه احساس نکنم در این مسیر تنها بوده یا هستم. یادم باشه محیط واقعی جاییه که چیزهایی که یاد گرفتم رو به مرحله عمل برسونم و توانایی من در اعدادی که روی برگهی امتحانم ثبت شدهان نیست. انگار اکتفاکردن به لابهلای سطور کتابها و محیط دانشگاه باعث میشه تنها با یه بخش کوچیک از جامعه سر و کار داشته باشی و نفهمی واقعا توی جامعه چه خبره. کارکردن فقط نقش کسب درآمد رو نداره، میتونه باعث شه دیدت بازتر بشه و بفهمی اطرافت چه اتفاقی میافته.
صحبت دیگهای که توجهم رو جلب کرد، به خروج از comfort zoneها مربوط میشد. میگفت « اونجا که از کامفورتزونت میآی بیرون و یه ذره مرزها رو جابهجا میکنی، نقطه عطفه.» این من رو یاد داستان lil parker در سریال Modern Love میندازه. اونجا Parker داشت از اینکه چی شد که اولین استندآپ کمدیش رو اجرا کرد، حرف میزد. اینکه با وجود استرسی که داشت، کماکان مسیرش رو طی کرد. اجرای سختی هم بود، اما با هر موفقیت کوچیک، اعتماد به نفست بیشتر میشه و بیرون اومدن از اون حریم امنی که برای خودت ساختی، آسونتر میشه. کارهای زیادی در مسیر شغلی من بودهان (و هستن) که شروعشون با استرس همراه بوده اما تکرار و تمرین، این فشار رو کم (یا حذف) کرده. بارها پیش اومده که به اشتباه بخوام منتظر بمونم که تواناییم در یک حیطه به حداکثر برسه بعد شروعش کنم، اما این کار نه تنها طیکردن مسیرم رو به تعویق انداخته بلکه باعث شده استرس ناشی از عدم شروع و انجامندادن کارم بیشتر هم بشه.
Stepping out of your comfort zone is a learned process. You shouldn’t consider a HUGE step as the first one. Grow the zone little by little and build that identity slowly. Don’t forget that it is important to do it in the state of stability. You don’t have to be COMPELETLY confident or know ALL the reasons behind an action to change some of your actions or start something new.
نهگفتن به کارها از جمله چیزهایی هست که یاد نگرفته بودم و به تازگی دارم مهارتش رو در خودم تقویت میکنم. توی صحبتها میگفتن «گاهی career شما رو اون پیشنهادهایی که رد میکنید شکل میدن.» یک تکه از صحبتهاش رو نقل به مضمون میکنم:
وقتی کنار کسی مثل عادل فردوسیپور کار میکنی، میبینی چهقدر پیشنهادهای بزرگ رو رد کرده و چه پولهایی رو قبول نکرده. یکی 20 سال فقط یه کار رو بکنه و همون و بس و از تموم پیشنهادهای دیگه بگذره خیلی اراده داشته تا الان شدی اونی که 20 سال مداوم 90 رو ساخته. میتونست سال دوم و سوم کاریش پیشنهاد دیگهای رو قبول کنه و دیگه 90 وجود نداشته باشه.
تماشای افراد مختلف در Chef's Table برای پیشروی در مسیر آشپزیشون هم به شکل مشابهی همین پیام رو به من داده. برای اینکه در حیطهای که هستی فرد ماهری بشی، نیاز داری مدتها روی همون مسیر تمرکز کنی و مدام از این شاخه به دیگری نپری. ما با «نه»هایی که میگیم هم تعریف میشیم. تمرکز در یک مسیر و نه گفتن به چیزهای خوب برای پیشبرد یک چیز بهتر فرد رو عمیق میکنه. شاید «دریایی به عمق یک سانتیمتر»شدن در کوتاهمدت هیجانانگیز باشه، اما احتمال اینکه فرد در این حین به مهارت بالایی در شغلش برسه کم میشه.
اگرچه موفقیت به شانس هم وابستهاس، اما شانس فقط در خونهی افرادی رو میزنه که مشغول تلاش در اون مسیر هستن. اگر یک فوتبالیست بخواد شانس بیاره و توسط یک باشگاه خوب دیده بشه، کسیه که توی میدون داشته توپ میزده نه کسی که تا حالا توی استادیوم وارد نشده و هرگز پاش به توپ نخورده. البته یک چیزی هم که اغلب فراموش میکنم و برای یادآوری مجدد اینجا مینویسمش، اینه که تلاشهای فردی ما بخش کمی از نیازهای لازم برای رشد رو پوشش میده. بخش زیادی تحت تاثیر شریط محیطیه (از سیاست حکومت تا دورهای که در اون زندگی میکنیم) و تلاش قطعا حلال همهی مشکلات نیست.
ما با معنابخشیدن به زندگی بقیه، به زندگی خودمون هم معنی میدیم. دوتا جملهی ساده و دوتا اقدام کوچیک میتونه کمککننده یا آسیبزننده باشه. ما حواسمون نیست کلمات میتونن تاثیر واقعی داشته باشن.
انسان متاسفانه و خوشبختانه به شرایط عادت میکنه؛ متاسفانه چون داره آرزوهاش رو زندگی میکنه و خوشبختانه چون سختیها اونقدر بادوام نیستن.
لوکومو – مستی و راستی
از چیزهایی که در صحبت لوکومو متوجه شدهام و به نظرم بسیار پسندیدهاس، اینه که وسط صحبت طرف مقابل نمیپره. از چیزهایی که میخواد راجع بهشون صحبت کنه یادداشت برمیداره و انتهای حرفهای طرف مقابل بیانشون میکنه. این کار از جمله عادتهاییه که دارم تلاش میکنم تا یاد بگیرم و انجام بدم.
«موفقشدن (به تعریف موفقیت بیرونی) قاعدهمند نیست.» ترتیبی وجود نداره که بعد از nبار انجام یک کار مشخص، ما نتیجه دلخواهمون رو بگیریم بلکه یک واقعهی تصادفیه و ممکنه برای شخصی در پنجاهمین تلاشش رخ بده و برای دیگری پس از چهارصدبار تکرار هم رخ نده. نکتهای که بهش اشاره شد و برای من هم جالب بود، اینه که کار رو نباید برای موفقشدن انجام داد. چون در چنین حالتی، هربار موفقنشدن یا دوری از مسیر منجر به ناامیدی و سرخوردگی میشه و از طرفی، انگار فراموشکردن مسیر و توجه به یک نقطه و مقصده. اگرچه که موفقیت و رسیدن به هدف میتونه نتیجه جانبی کارکردن باشه.
از دیگر مواردی که توجهم رو جلب کرد، موضوع «گلایهمند بودن و غرزدن به عنوان کامفورتزون» بود. از تلههایی که زیاد پیش اومده در اون بیافتم، اینه که وقتی به یکی میرسم از مشکلات شکایت کنم و دنبال دلیلتراشی برای شکستها و نشدنها باشم. حرفم البته این نیست که قراره همهچیز ممکن باشه و همیشه کارها شدنی باشن. حتی هدف این نیست که بگم نباید غر زد. گلایهمندی در جای خودش شاید ضروری هم باشه.
«در انتخاب آدمهایی که ازشون مشورت میگیرین هوشمند عمل کنین.» اینکه توصیههای مرتبط با کار رو از زبان فردی بشنویم که در مسیرش قدمهایی برداشته و چیزهایی رو بیشتر از ما میدونه میتونه هدایتگر باشه، اما کسی که از اون مسیر فرار کرده یا ازش تروماهایی داره، میتونه ما رو گمراه کنه. هر کسی صلاحیت ارائه راهکار و نصیحت نداره.
مدتها قبل که از دورهی رهای نوجوانی وارد دانشگاه و مسئولیتهای زندگی به تنهایی شدم، سرم شلوغ میشد. چیزی که در پادکست ازش حرف زده شد و نکتهی قابل توجهی برای من بود، اینه که شلوغبودن زندگی برام ارزش نشه که بهش عادت کنم و بخوام در این جهت تلاش کنم. دیدهام که آدمها از شلوغبودن و کار زیاد تراشیدن برای خودشون حس خوبی میگیرن، اگرچه که همین موضوع منجر به این شده که در مسائل دیگه متحمل ضرر بشن. «زندگی فشرده و شلوغ در ذات خودش دارای فضیلت خاصی نیست.»
در قسمت دیگری از این صحبت میشد که گاهی ما یک وجههای از کار میسازیم و بعد ازش فرار میکنیم. کار الزاما زیاد وقت گذاشتن، زیاد درگیرشدن، به چیزی علاقهنداشتن و مجبور به انجام بودن یک فعالیت نیست. من این نگاه رو نسبت به شغل خودم داشتم. روایتی که ازش میکردم تلخ بود و همین موضوع رغبت تلاش و فعالیت در اون زمینه رو ازم گرفته بود. گرچه ساده نیست، اما با خلاقیت و تعریف جدید میشه از نگاه قبلی بیرون اومد. اگرچه که گاهی واقعا اون کار مشکل اصلی هست و با این راهکارها نمیشه کاری براش کرد.
«تو چیز زیادی برای از دست دادن در این سن نداری. الان وقت ریسکه و توی 40سالگی نمیشه اینقدر خطر کرد.» ترس از خطاکردن و اشتباه در مسیر شغلی چیزی بوده که بارها من رو محدود کرده و برای پیشروی در اون راه نقش بازدارنده داشته. نداشتن bird-eye view درباره زندگی و آینده، باعث میشه یک خطای جزئی رو بزرگ فرض کنی. اما دیدن کل زندگی به صورت یکجا، باعث شده دیدم واقعگرایانهتر بشه.
قبلا زیاد پیش میاومد که احساس کنم انگیزهای برای انجام یک کار و پیشروی در مسیر شغلی ندارم. چیزی که متوجهش نبودم، این بود که باید به جای اینکه بیانگیزگی رو به کار وصل کنم باید دنبال دلایلش باشم. «انگیزه برای کار به استعداد، علاقه و نیاز جامعه (پول) وصل میشه.» مثلا عدم علاقه میتونه به شرایط نامناسب محیط کار یا فقدان توانایی کافی برای انجام اون کار برگرده. کمبودن توانایی میتونه منجر به ایجاد استرس بشه و من نوعی اون استرس رو عاملی برای دور شدن از اون شغل و یا بیعلاقگی ببینم. حالا بیشتر یاد گرفتهام که اگر کاری رو دوست ندارم، کمی بیشتر کاوش کنم تا شاید دلایل پشتش رو هم بتونم ببینم. شاید با رفع اونها، مشکل برطرف بشه.
این قسمت رو هم نقل به مضمون میکنم:
توصیههای سلف-هلپ زمانی به درد میخورن که یک foundation اولیه حضور داشته باشه. وقتی بطن زندگی خالی و تهی باشه، توصیهها مثل خانهی پوشالیه و حاشیهی داستان به حساب میآد. ساختن دکور و تزیین یک خانهی پوشالی شاید در ابتدا جذاب باشه، اما نهایتا روی سرت خراب میشه. باید یه چیزی باشه که بشه دورش روبان بپیچی.
- ۰۳/۰۲/۰۸