افکار پراکنده - بخش ششم
پیشنوشت
گاهی اوقات پیش میآد که بحثهایی با دیگران میکنم، چیزهایی میخونم یا به مواردی فکر میکنم و حاصل اون، افکاری هستن که به شکل پراکنده و تیتروار در ذهنم شکل میگیره؛ مطالبی نه اونقدر منسجم و یا طولانی هست که در قالب یک پست وبلاگ بنویسمشون، نه علاقهای دارم که مدام در تلگرام و یا توییتر وارد بشم که در اونجا بیانشون کنم. با تبدیلکردنشون به یک نوشته سعی کردم تیترها رو بسط بدم و کلافی که در ذهنم بود رو باز کنم. حرفها رو اینجا مینویسم و وقتی کمی زیاد شد، در قالب یک پست ارسال میکنم.
نوشتههایی که در این دسته قرار میگیرن، ارزش محتوایی خاصی ندارن و بیشتر جهت خالیشدن بار فکری و برای به اشتراکگذاشتن افکار اخیرم با دوستان مینویسمشون.
***
آگاهی قرار نیست منجر به این بشه که اشتباه نکنیم. اشتباهکردن هم ناگزیره و تلاش برای حذف کاملش واهی. از قضا بخشی از فرآیند یادگیری ما در حین همین اشتباهات رخ میده. از قضا to err is human و باید این رو چه درباره خودمون چه درباره دیگران پذیرفت.
اما سوالی که پیش میآد اینه که آگاهی چه سودی داره؟ به نظرم جوابش این میشه که به کمک آگاهی قراره mental model ما از دنیا بهتر بشه. اگر امروز خطایی کردیم، فردا با دید بهتری دنیا رو ببینیم و اون رو تکرار نکنیم و یک درجه وضعیتمون تغییر کنه. ذهنیتی که به دنیا و پیرامون و دیگران داریم با آگاهشدن تغییر و بهبود پیدا کنه و باعث بشه در گذر زمان، بهتر زندگی کنیم؛ نه اینکه احتمال اشتباهنکردن رو صفر کنه.
***
«اگه نمیتونی چیزی رو تحمل کنی، بردهی چیزی میشی که ازت محافظت میکنه.» این جمله برام یادآوری جملهای دیگهاس که نمیدونم کجا شنیدم: «اگه از چیزی بترسی و بخوای ازش فرار کنی، جهت زندگیت رو اون ترسها تعیین میکنن.»
آزادی موضوع مهمیه و خارجنشدن از comfort zoneها بخشی از این آزادی رو از ما میگیره.
***
حتی توی رمانهایی که میخونم هم به وضوح میبینم که lack of communication باعث ایجاد چه مشکلاتی میشه و حرفنزدن از خواستهها و عدم بیان مشکلاتی که کاراکترها حس میکنن، چهقدر میتونه شرایط بدتری رو به مرور ایجاد کنه. از مهارتهایی که دوست دارم در اون بهتر بشم.
***
میگفت پول مثل سوخت ماشین میمونه. بدون اون نمیشه حرکت کرد و به جایی رسید، ولی اگه هدف رو هم «فقط» بذاری روی پیداکردن زیاد سوخت و جمعآوریش، در نهایت نمیدونی با ماشینت کجا بری و آواره و سرگردون میشی. تعبیر خوبیه اما مثل همهی سخنان کوتاه و شبهحکیمانه، ناقصه و نیاز به کانتکست داره.
***
به نظرم این کانال و وبلاگ نقش دیالوگ با خود رو بازی میکنه و مثل وقتهایی که با کسی دربارهی چیزی که گنگه حرف میزنی و کمکم کلافش در ذهنت باز میشه، اینجا هم با نوشتن ازشون همون کلافها رو باز میکنم. حالا این رو که چرا داشتن دیالوگ جلوی دیگران بهش رنگ بیشتری میده (در ذهن من)، نمیدونم. شاید وجود ناظر بیرونی کمک میکنه که بیشتر به جزئیات توجه کنم، شاید نیاز به دیدهشدن و به اشتراکگذاشتن هست، شاید هم به خاطر ثبتشدن بهتر در ذهن و موندگاری در گذر زمان و قابلیت برگشتن بهش ارجاعدادن باشه.
***
توجه به قولهایی که میدی و حرفهایی که میزنی، از جمله مسائلی هست که همیشه سعی میکنم لحاظ کنم. حس میکنم آدمها به چیزی که میگی اعتماد میکنن و وقتی روی هر یک از اونها پا میذاری، اون اتکایی که بهت دارن رو از دست میدی. این درباره خودت هم صدق میکنه و وقتی بارها به خودت چیزهایی رو میگی و مدام ازشون عبور میکنی، کمکم نسبت به خودت هم ذهنیت متفاوتی پیدا میکنی.
توی The Bear، CB به Claire میگفت (نقل به مضمون) که والدینم اغلب قولهایی رو میدادن و چیزهایی رو میگفتن که نمیتونستن روی اونها بمونن یا نمیخواستن بمونن. و این giving the promises you cannot keep چیزیه که در مواجهه با آدمهای مختلف، خودآگاه و ناخودآگاه میتونه مقداری حس عدم امنیت ایجاد کنه.
***
تجربهی سالهای زندگیم این بوده که در محدودیتها، مسئولیت کمتری روی دوشم بوده و هرچی موقعیتهای بهتری فراهم شده که دستم رو بازتر کرده و بهم آزادی عمل بیشتری داده، مسئولیت بیشتری رو هم با خودش آورده. اگر زمانی دانشجو بودم و برای انجام فعالیتهای مختلف چیزهای زیادی من مانعم بودن، الان به راحتی به بسیاری از اون چیزها دسترسی دارم اما مسئولیت بیشتری هم نسبت به اون دوره به عهدهام هست.
***
پانتهآ وزیری توی ویدئوی یوتیوبش میگفت خیلی جاها علاقه بعد از masterشدن در کار شکل میگیره و با افزایش مهارت، علاقه ایجاد میشه. بدیهیه که وقتی در کاری خوب نباشی، احتمال علاقهمندی بهش پایین میآد. علاقه با توجه تجربیات آدم تغییر میکنه و سرمایهگذاری زندگی و مسیر شغلی روی علاقه کاری عاقلانه محسوب نمیشه.
***
زیاد و وسیع تلاشکردن مهمه. وقتی یه دونه کار رو انجام بدی، هویت و سلامت روانت خیلی به نتیجه همون کار به تنهایی وابسته هست. اگر اون کار شکست بخوره، انگار که تو شکست خوردی چون چیز دیگری برای پرداختن بهش وجود نداره. اما اگر تلاشت در جنبههای مختلفی باشه، با شکست یکی از اونها، هنوز مسائل دیگری برای توجه وجود داره. البته منظور این نیست که هرز تلاش کنی و در هر چیزی که دیدی، سرک بکشی. منظور اینه که چند حیطه محدود رو انتخاب کنی و در هر یک از اونها زیاد و وسیع تلاش کنی.
***
امروز که سری به نوتهای قدیمی زدم، دیدم که مصاحبه دیجیکالامگ با محمدرضا شعبانعلی رو حدودا دو سال قبل شنیده بودم و چند کلمه دربارهاش یادداشت کرده بودم تا بعدا بیشتر بهش فکر کنم: «مذاکره جای عقبنشینیکردن و امتیازدادنه و ایرادی نداره که ما چیزی رو در این پروسه از دست بدیم. نباید صرفا چیزهای مهم از دست داده بشه و چیزهای کماهمیت به دست بیاد.»
ولی ما به اشتباه دنبال کلاهبردی و سود بیشتر هستیم، بدون اینکه بخوایم بهایی پرداخت کنیم. این باعث میشه موقعیتهای بسیاری که میتونستیم با مذاکره ازشون سود ببریم رو از دست بدیم، صرفا چون حاضر نشدیم از مواضع و منافعمون کم کنیم تا چیز دیگری که مهمتر هست رو به دست بیاریم. من میخوام «همه» رو داشته باشم و این ذهنیت که میشه از یک چیز مهم گذشت تا چیزی مهمتر به دست بیاد، به درستی برام جا نیافتاده. توانایی رها-کردن و دونستن اولویتهای خودمون باعث میشه به حالتی برسیم که هر دو طرف سود کنن. این مهارت مذاکره هم چیزی نیست که صرفا به شرکتها و قراردادهای تجاری محدود باشه، ما در زندگیمون (شخصی، کاری، عاطفی و …) مدام در حال مذاکره هستیم و کسب مهارت در اون به بهبود و تسهیل زندگی کمک میکنه.
قبلا جایی خونده بودم که تفاهم رو «کنار اومدن با تفاوتها» معنا کرده بود. به نظرم مذاکره هم به چنین چیزی شباهت داره؛ نوعی هنر تعامل برای پرداخت هزینه و کسب چیزهایی که برای ما مهمتر هستن. انگار هرچهقدر که بزرگتر میشی و غرورت کمتر میشه و به بلوغ و پختگی بیشتر میرسی، اون عطش مبارزه کم میشه و به تعامل بیشتر توجه میکنی.
گر مرد رهی میان خون باید رفت / وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس / خود راه بگویدت که چون باید رفت
***
یکی از رفتارهایی که اخیرا دچارش شدهام، افتادن در چالهی نقد و نکوهش و تاسفه. به این صورت که با دوست یا آشنایی مشغول نقد مسائل نادرست و اشتباه میشیم و برای انجامدهندگانش تاسف میخوریم.
البته صحبتم این نیست که نباید چنین کاری رو اصلا انجام داد، مشکل از اونجا شروع میشه که چنین چیزی به عادت و روتین تبدیل میشه. کاری comforting و راحت که میشه ساعتها بهش مشغول شد، به کمکش برتری اخلاقی کسب کرد و در نهایت نه سودی خواهد داشت و نه کمکی به تغییر وضعیت خواهد کرد. از قضا، میتونه این توهم رو هم ایجاد کنه که من شخصا از این مشکلات مبری هستم و درگیر رفتارهای نادرست نمیشم.
سعی دارم با تمرکز بر عملگرایی و توجه به چیزهایی که در حیطه اختیار منه و بهبود اونها، این مشکل رو برطرف کنم و باید ببینم این روش چهقدر موفق خواهد بود.
***
راوی توی روایتی که میکنه میتونه نقش داشته باشه. من اگر چیزی رو تعریف میکنم و با دیگران به اشتراک میذارم، دارم دنیا رو از دریچه نگاه خودم تماشا و سپس تعریف میکنم. چیزی که ناراحتم میکنه، اینه که به اشتراکگذاری به سمتی رفته که من صرفا با یک لینک، تصویر یا ویدئو روبهرو هستم و هیچ رنگی از قصهی طرف مقابل در داستان نیست.
***
- ۰۳/۰۷/۱۵