به‌تر.

ریشه‌ی افکاری که در ذهن‌م رشد کرده‌ان، این‌جا شاخ و برگ می‌گیره.

از هر دری، سخنی

چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۵۹ ب.ظ

از هر دری، سخنی

پیش‌نوشت: این متن حاصل فکرکردن درباره‌ی محتوایی که اخیرا مصرف ‌کرده‌ام و بسط‌دادن چیزهایی می‌شه که در برهه فعلی زندگی‌م باهاشون مواجه‌ام؛ یک نوشته‌ی پراکنده که بحث‌هاش چندان با هم مرتبط نیستن. کاربرد آن‌چنانی‌ای برای خواننده نداره و بیش‌تر جهت بسط‌دادن و آرام‌کردن افکار گسسته خودم نوشته شده ولی ممکن‌ه ایده‌هایی بده یا الهام‌بخش باشه.

 

دهه سوم زندگی

چندتا مورد بودن که قبل از بیست‌سالگی نمی‌دونستم و در گذشت این دهه متوجه‌ش شدم. طبیعی‌ه که ممکن‌ه باز هم نظرم تغییر کنه، ولی فعلا این‌طور فکر می‌کنم.

  • بیست تا سی سالگی دوره‌ی طلایی زندگی نیست که اگر از دست‌ش بدی مهم‌ترین قسمت زندگی‌ت رفته باشه. این یک جور overhypeکردن واقعیت‌ه. یادم هست که در نوجوانی هم همین فکر رو راجع به اون دوره می‌کردم و انگار این پترن ]حداقل برای من[ تکرار می‌شه.
  • یک فشاری وجود داره که در بیست تا سی سالگی باید موفق‌شدن و اگر در این دوره کارهای بزرگی نکردیم، دنیا به آخر می‌رسه و این موضوع به خصوص در ابتدای دهه سوم و اواخر نوجوانی من رو بسیار تحت استرس می‌ذاشت (بیش‌تر بخوانید).

It's okay if you don't crush it this decade. Don't stress over it.

  • این‌که چه‌قدر اضطراب اجتماعی در افکار من تاثیرگذار بوده رو نمی‌دونم (چون متخصص نیستم) اما در ابتدای دهه سوم زیاد این حس رو داشتم که دیگران ممکن‌ه درباره‌ام چه فکری بکنن و انگار دیگران مدام قراره تک تک رفتارهای من رو قضاوت کنن.

People don’t care about you. Stop worrying about it.

  • ژورنال‌کردن طولانی‌مدت و مرورش به‌م این رو یادآوری کرد که عمده‌ی مسائلی که نگران‌شون بودم کم‌تر از یک ماه بعد دیگه مهم نیستن و فهم‌ش باعث شد اون‌قدر روی چیزهای کم‌اهمیت حساسیت نابه‌جا به خرج ندم.

The stress is real but it's not necessary.

  •  از جمله چیزهایی که در ابتدای این دوره باهاش روبه‌رو می‌شدم آدم‌های هیجان‌انگیز بودن. این شگفتی چنان من رو تحت تاثیر قرار می‌داد که می‌خواستم با تقلیدی از اون افراد همون حس خوب رو در خودم ]و برای دیگران[ ایجاد کنم. طول کشید تا متوجه بشم برای ایجاد این حس نیازی نیست به نسخه‌ای کپی‌شده از دیگران تبدیل بشم و به جای انجام کارهایی که دوست دارم، کارهایی رو انجام بدم از بیرون جالب به نظر برسه.

 مشکل دیگه هم این بود که ارزش فردی‌م رو به کارهایی که انجام می‌دادم گره می‌زدم و هویت‌م از اون جدا نبود. این موضوع باعث می‌شد زمانی که اون کارها رو انجام نمی‌دادم حس بدی به خودم پیدا کنم. تصحیح این مشکلات هنوز تموم نشده، اما وضعیت‌شون به مرور رو به بهبودی رفته.

Be authentically you and love yourself for who you are not what you do. Do the things that make "you" feel good, not the observers. No one is actually observing you.

Think of the game "you" are playing, not what others are doing in their games. Life is much simpler when you stop explaining and comparing yourself to other people and just do what works for you.

  • وقتی هنوز با دیگران ارتباط زیادی برقرار نکردی شاید بیش‌تر حس کنی که تنها کسی که مشکل داره تویی و بقیه ایرادی ندارن. فهم این‌که همه آدم‌ها مشکلات خودشون رو دارن هم کمک کرد خودم رو ایزوله و جدا از دیگران نبینم و هم مهربان‌تر با دیگران رفتار کنم.

Everyone fights its own battle. Be kind.

  • در نوجوانی زیاد حس پرتوقعی و طلب‌کاری زیادی در من وجود داشت و به جای پذیرش مسئولیت‌های فردی‌م، روی این‌که تقصیر من نیست و به خاطر دیگران این اشتباه رخ داده تمرکز می‌‎کردم. به مرور متوجه شدم که حتی اگر برخی چیزها در زندگی خطای من نباشن (و نباید بابت‌شون خودم رو شماتت کنم)، می‌تونن مسئولیت من در زندگی‌م باشن. اگر فردی در خیابون با شما تصادف کنه و دست شما بشکنه، خطای شما نبوده و مقصر اون شخص هست اما مسئولیت شماست که این مشکل زندگی‌تون رو مدیریت کنید. این باور در کنار تجربه‌های متعدد به مرور اون حس egotisticبودن و delusionalبودن رو کم ]و شاید حذف[ کرد.

مهارت‌های ابدی

یک سری مهارت‌ها و عادت‌ها رو توصیه می‌کنن که همیشه‌سبز (evergreen) هستن و یادگیری یا عادت‌سازی‌شون در زندگی کمک بسیار زیادی می‌کنه. عمده‌ی مطالب مرتبط با productivity و self-help رو هم که بخونی یا پژوهش‌ها رو هم بررسی کنی، به همین‌ها می‌رسه: یکی زندگی سالم (ورزش، تغذیه صحیح، خواب کافی، سلامت روان) و ساخت محیط عاطفی امن، دیگری بهبود مهارت شغلی و ساخت network، سومی هم مطالعه و کسب آگاهی و مهارت در جنبه‌های مختلف زندگی

اگرچه که هرکدوم از این‌ها خودش یک پروژه‌ی بزرگ و سخت محسوب می‌شه، ولی زیاد پی‌گیر جزئیات شدن برای فهم دقیق‌ترین و به‌ترین شیوه و بعد انجام اون به نوعی procrastination محسوب می‌شه (بیش‌تر بخوانید). در یکی از ویدئوهاش، Ali Abdaal از فردی نقل قول می‌کرد که «به‌تره در انجام کارهای خسته‌کننده ولی ضروری زندگی ماهر بشیم.»

Master the boring fundamentals: Exercise, good sleep, healthy eating, meditating, reading, journaling. We avoid them because they're boring. Be bored, don’t waste your boredom.

این تلاش برای هر لحظه سرگرم‌کردن خودمون و دوری از سررفتن حوصله جزء چیزهایی هست که اخیرا متوجه‌ش شده‌ام و دارم در جهت حذف این عادت تلاش می‌کنم.

انتظار برای آمادگی

از  پترن‌های اشتباهی که در رفتارم مشاهده می‌کنم این‌ که دست به انجام کارها نمی‌زنم (در همه‌ی زمینه‌ها) تا آمادگی‌ش رو به شکل کاملی کسب کنم. این رفتار مخرب باعث می‌شه شروع یا انجام یک کار مدت زیادی طول بکشه یا اصلا انجام نشه (نمونه‌اش رو پایین‌تر با عنوان ایده‌آل‌گرایی در نوشتن آورده‌ام).

چرا procrastinate می‌کنم و انجام کارها رو تا کسب آمادگی به تعویق می‌ندازم؟

  • یکی از اون‌ها ترس‌ه. ترس از شکست‌خوردن، ترس از قضاوت‌کردن، ترس از این‌که در حد و اندازه‌ای که از خودم توقع دارم عمل نکنم.
  • مورد دوم ایده‌آل‌گرایی‌ه. البته به این معنی نیست که ایده‌آل‌گرایی ویژگی‌ای کاملا منفی باشه. اگر ایده‌آل‌گرایی رو به شکل یک طیف دسته‌بندی کنیم، دسته دوم اونی‌ه که مشکل‌ساز می‌شه و دسته اول می‌تونه سودمند باشه.

1. Adaptive perfectionism: reaching achievement and having satisfaction through intense effort without harsh self-criticism

2. Maladaptive perfectionism: being in control of EVERY aspect of life to a point you don’t start tasks or complete them

  • سومین دلیل overwhelmingبودن هست. گاهی اوقات کارهایی که باید انجام بشه به تکه‌های خرد تقسیم نشده و اون‌قدر کارها زیاد هستن و فاصله‌ی بین من و مقصد و هدف اون‌قدر طولانی‌ه که ذهن ناامید می‌شه ترجیح می‌ده کار رو انجام نده.
  • یکی دیگه از دلایل هم خود-تخریبی در لایه‌هایی پایینی ذهن‌م هست. صدایی که فکر می‌کنه من از پس اون کار برنمی‌آم و نباید سراغ‌ش برم.

Start before you think you're ready. Because you'll never think you are ready and the actual process will help you learn. Waiting to be comfortable before doing it is destructive.

درک من از حسی که من «فکر می‌کنم» در یک موقعیت خواهم داشت، با این‌که واقعا در اون موقعیت چه حسی پیدا کنم می‌تونه فرق داشته باشه و برای چیزی که تا به حال تجربه‌ای ازش ندارم نباید این‌قدر قاطعانه نظر بدم و اجازه بدم روی کارهام تاثیر بذاره. همین باعث شده بخوام خودم رو در موقعیت‌هایی که «فکر می‌کنم» راحت نیستم بذارم تا ببینم نتیجه چی‌ه. گاهی اوقات خودم رو در استخر انداخته‌ام و با موقعیت روبه‌رو شده‌ام و نتایج مثبتی هم داشته و متوجه شده‌ام اون‌قدر که فکر می‌کردم کار سختی نبوده و اون‌قدر توانایی دارم که از پس کار بربیام. چیزهای بیش‌تری هم نسبت به بررسی تئوری موضوع کسب کرده‌ام. این نوع از زیر سوال بردن فرضیاتی که دارم باعث شده بفهمم که برخی فرضیات‌م حتی اگر ظاهری منطقی دارن، می‌تونن طبلی تو خالی باشن که برای صدای ترس می‌دن. نکته‌ی جالب این‌ه که الزاما نیاز نیست همه‌ی افکارم راجع به یک موضوع تغییر کنه تا رفتارم هم تغییر کنه. به نظرم می‌رسه که رفتار و افکار یک چرخه هستن و روی هم تاثیر می‌ذارن.

You don’t need to change all of your thoughts on something to change your life, attitudes and mindset or start something.  Don’t be obsessed with details. Actions and mindsets are in a cycle and doing stuff also helps you changing your mindset. Stop waiting for a holy moment to change your actions. That will never come. You don’t need an emotional epiphany to change or start something new.

توی یکی از ویدئوهاش، Ali Abdaal می‌گفت که به جای window-openerبودن، door-knocker باشید. برخی آدم‌ها دقیقا دوست دارن بدونن پشت پنجره چی هست تا اون رو باز کنن. اما عده‌ای هم هستن که با وجود عدم آگاهی از این‌که چی پشت در هست، در رو باز می‌کنن تا با موقعیت روبه‌رو بشن. بسیاری از موقعیت‌ها و چیزهای خوب از اون‌جا می‌آن که نمی‌دونیم و توقع‌ش رو نداریم. صحبت‌م البته این نیست که باید هر دری رو باز کرد، بلکه زیاد دنبال موارد قابل‌پیش‌بینی رفتن و نداشتن جسارت برای دنبال‌کردن چیزهایی که «کامل» ازشون آگاه نیستن موردی‌ه که در خودم نیاز به تقویت داره.

ایده‌آل‌گرایی در نوشتن

از مشکلاتی که در نوشتن دارم این‌ه که شروع‌ش برام سخت‌ه و از طرفی هم حس می‌کنم که در بار اول باید همه‌چیز رو به شکلی عالی به انتها برسونم. یکی از افرادی که صحبت‌هاش رو درباره‌ی محتوای تولیدی‌ش گوش می‌دادم می‌گفت:

Perfect is the enemy of good. Allow your first drafts to be bad.

اجازه‌ندادن به خودم برای این‌که ورژن‌های اول کارهام و نتیجه‌ی تلاش‌های اول‌م عالی نباشن من رو از انجام کارها باز داشته. تجربه خودم هم به‌م ثابت کرده که وقتی کاری رو شروع می‌کنم (حتی اگر هدف کوچیکی گذاشته باشم) راحت‌تر ادامه‌اش می‌دم و به قولی do-something principle جواب‌گوتر از این‌ه که هدف خیلی بزرگی رو جلوی چشم خودم بذارم و از سختی مسیرش اصلا واردش نشم.

Starting easy and simple helps me get the energy to do the harder things. I don’t need to start big. It's not realistic to plan for something huge in one day. I should overload what you can carry progressively and in small amounts.

برنامه‌ریزی روزانه

در برنامه‌ای که برای روزم می‌ریختم مشکلاتی بود که باعث می‌شد به کارهام نرسم. برخی از اون‌ها دست خودم نبود و براش راه حلی وجود نداره، اما برخی رو می‌شه بهبود داد که براش راه‌ حل‌هایی پیدا کردم.

  • کارهای زیاد در یک روز

A lot of us have more off days than we like to because what we're doing is shoving our day full of so many different tasks that we have anxiety that we're going to be able to perform in it. Schedule less and give each task the time it properly needs to go into the flow of it.

برای رفع این مشکل چند راه‌کار پیدا کرده‌ام که باید امتحان‌شون کنم.

یکی the rule of three که می‌گه بیش‌تر از 3تا کار رو در برنامه‌ت نذار. علت‌ش این‌ه که وقتی تنوع و تعدد کارها زیاد می‌شه، ذهن قدرت انتخاب‌ش رو از دست می‌ده و هیچ‌کار نکردن یا انجام کارهای ساده‌تر برای تیک‌زدن لیست و دریافت دوپامین رو ترجیح می‌ده. منظور از کار هم برای هرکس فرق می‌کنه و وابسته به انرژی‌ای هست که اون کارها می‌گیرن؛ یک کار یک‌سان برای دو نفر می‌تونه انرژی متفاوتی نیاز داشته باشه.

دیگری مشخص‌کردن این‌که highlight روز کدوم کار هست و که وزن بیش‌تری داره و از همه مهم‌تره، به انتخاب کار ضروری‌تر کمک می‌کنه. انجام این کار حتی اگر کارهای دیگه انجام نشده باشن هم حس fulfillment رو منتقل می‌کنه.

مورد بعدی لیست‌کردن حداقل کارهای روزانه (برای شرایطی با mood پایین) هست. انرژی یک فرد در روزهای مختلف متغیره و برای همین یک لیست مشخص برای انجام کارها می‌تونه به مشکل بخوره. در حین نوشتن لیست کارهای روزانه، مشخص‌کردن حداقل‌های ضروری روز در کنار highlight می‌تونه کمک کنه روزهایی که با مشکلی مواجه می‌شیم یا روحیه‌ی مناسبی نداریم دچار حس عذاب وجدان ناشی از عدم انجام کارها نشیم.

  • عدم آگاهی از زمان مورد نیاز برای کارها

 کم‌تر تخمین‌زدن زمانی که انجام یک کار احتیاج داره باعث می‌شه در انتهای روز با کمبود زمان مواجه بشیم.  برای مثال من حس می‌کنم که برنامه‌ی ورزش‌کردن‌م تنها 1.5 ساعت زمان می‌بره (چون همون‌مقدار رو در استخر هستم) اما با احتساب رفت‌وآمد، ترافیک، دوش پس از استخر و 1 ساعت دیگه به‌ش اضافه می‌شه.

دونستن حدودی این‌که هر کار چه‌قدر زمان می‌گیره به برنامه‌ریزی به‌تر کمک می‌کنه.

  • عوامل تخلیه‌کننده انرژی

بعضی موارد به شکل پنهان و پیدا انرژی و زمان ما رو می‌گیرن. این می‌تونه یه اپلیکیشن باشه، یه شخص باشه، یه فعالیت به خصوص باشه و  . پیداکردن و حذف‌شون به بازشدن فضا برای رسیدن به کارهای ضروری کمک می‌کنه.

  • عدم وجود زمان استراحت کافی و مناسب

به این‌که استراحت ضروری هست بارها اشاره شده و به صلح‌رسیدن باهاش به من کمک‌ کرده، اما برخی فعالیت‌ها رو ما به عنوان استراحت انجام می‌دیم در صورتی که بعد از اون خسته‌تر و بی‌انرژی‌تر هستیم. فهم این‌که چه فعالیت‌هایی واقعا استراحت هستن و انرژی‌بخش محسوب می‌شن نیاز به آزمون‌وخطا داره و ممکن‌ه در آدم‌های مختلف متفاوت باشه ولی فهمیدن‌ش قطعا باعث می‌شه برنامه روزانه به‌تر پیش بره.

Rest IS productive. It enhances your performance. You can’t pour from an empty cup.

  • اولویت‌گذاری انرژی

انرژی آدم در ساعت‌های مختلف با هم فرق داره و فهم این‌که من در چه ساعتی کارهام رو به‌تر انجام می‌دم کمک‌کننده‌اس. در عین حال، یک خطای رایج این‌ه که کارهای سخت‌تر که انرژی بیش‌تری می‌طلبن (و اغلب مهم‌تر هم هستن) رو به تعویق می‌ندازیم. انجام کارهایی با اهمیت کم‌تر یا نیازمند به انرژی کم‌تر می‌تونه به انتهای روز موکول بشه و ابتدا به کارهای سخت پرداخته بشه.

If you don’t do the hard thing and postpone it, you'll be hunted by it all time. Being hunted drains more energy than doing it.

عوامل حواس‌پرتی

از دیگر دلایلی که باعث می‌شه به کارهای روزمره نرسم همین عوامل حواس‌پرتی هستن.

These short distractions that doesn’t seem much destroy your concertation, focus and flow.

  • موبایل

بلاک‌کردن notificationها به کمک اپلیکیشن BlackOut برای من کمک‌کننده بوده. حذف‌ اپلیکیشن‌هایی که زیاد ازشون استفاده می‌کنم و استفاده در قالب وب هم کمک‌کننده بوده. داشتن دیسیپلین برای عدم توجه به عوامل حواس‌پرتی خیلی عالی‌ه، اما راه حل به‌تر ]برای من[ این‌ه که مجبور به صرف انرژی برای عدم توجه نشم.

Controling your environment is a way to outsource your discipline.

  • عدم تمرکز

تجربه شخصی من این بوده که در حین کار دچار پرش فکر می‌شم و ذهن‌م جای دیگه‎‌ای می‌ره. پخش موسیقی Lo-Fi و موارد مشابه از اپلیکیشن Balance به بهبود این مشکل کمک کرده و حین استفاده از اون راحت‌تر کارم رو پیش می‌برم.

افکار پراکنده‌ای که گاه در ذهن‌م می‌آن هم باعث می‌شن تمرکز روی کاری که می‌کنم کم بشه. داشتن یک نوت برای نوشتن ایده‌ها، افکار، پرسش‌ها یا کارهای ریزی که قراره انجام بشه (مثل گوگل‌کردن یک موضوع جزئی) باعث می‌شه مجبور نباشم همه‌چیز رو در ذهن‌م نگه دارم، مطمئن باشم فراموش نمی‌شه و بعدا به سراغ‌شون خواهم رفت. این کار تمرکزم رو به‌تر می‌کنه.

  • فرصت‌دادن به distractorها

گاهی اوقات فشار روانی ناشی از مقابله با عامل حواس‌پرتی از پرداختن به اون کار انرژی بیش‌تری طلب می‌کنه. تصور کنید یک رژیم غذایی سخت دارید و بار روانی نخوردن غذاها باعث می‌شه این سبک از رژیم پایدار نباشه. یکی از دلایل قراردادن cheat day در برنامه‌ها همین‌ه که از این فشار کم کنه و انجام کار رو ضمانت کنه. این درباره‌ی عوامل حواس‌پرتی هم صادق‌ه. گاهی 10 زمان‌دادن و انجام آگاهانه اون کار، چک‌کردن اون‌یکی اپلیکیشن و باعث می‌شه ذهن از اون موضوع رها بشه و با تمرکز بیش‌تری سراغ اون کار بره. بدیهی‌ه که آگاهانه‌بودن و هیجانی رفتارنکردن شرط انجام کار هست نه این‌که هربار احساس نیاز کنیم به همین بهونه سراغ عامل پرت‌کننده حواس بریم.

If something distracts you, sometimes you need to give it opportunity. Intentionally dive in the distractions to work with a free mind after it.

کیفیت پایین خواب

چند وقتی هست که به شکل فیزیکی احساس خستگی می‌کنم و وقتی بیش‌تر بررسی کردم، دیدم که بخشی از اون به خاطر خواب بی‌کیفیتی هست که دارم. بخشی از کاهش کیفیت خواب‌م به خاطر کم‌بودن ساعت خواب‌ه. اما چیزهای دیگری هم هستن که در کاهش کیفیت خواب موثر هستن. عدم مصرف قهوه بعد از ظهر، عدم استفاده از وسایل الکترونیکی یک ساعت قبل از خواب، snoozeنکردن آلارم برای بیداری و هرروز بیدارشدن در ساعت‌های یک‌سان و مشخص کارهایی بودن که من انجام نمی‌دادم. باید امتحان‌شون کنم تا ببینم چه‌قدر کمک‌کننده خواهند بود.

 

Being excellent doesn’t need GOD-level abilities. Sometimes doing the mundane things in a better quality gives you great results you want. Sometimes magic is putting more time and effort into things.

The master has failed more times than the beginner has even tried. Most people compare destinations without comparing journeys.

  • علی لطفی

نظرات  (۱)

سلام.روزت بخیر
خوندن این متن به من ایده های زیادی داد مخصوصا تو قسمت فرصت دادن به distractorها. من انرژی زیادی رو در جهت اینکه از این حواس پرتیا دور بشم از دست میدم درصورتی که شاید همونطوری که تو گفتی پرداختن به اون کار انرژی و زمان کمتری رو ازم میگیره! از امروز این روش رو امتحان میکنم:)
دوست داشتم یه چیزی که جدیدا یاد گرفتم و مدت زیادی درگیرش بودم رو بهت بگم(این رو برای خودم نوشته بودم):
سعی کن به غم هات اهمیت بدی.اونارو به رسمیت بشناسی حتی اگر بقیه بگن این چیزی نیست که بابتش غصه بخوری!.سعی نکن غم و درد فراموش کنی و هی به خودت بگی که نه من حالم خوبه من چیزیم نیست! تو زمان زیادیو صرف مقابله با خودت میکنی!
حالت که بده به خودت زمان بده.نخواسته باش با اون حال بد همه چیو خوب پیش ببری.یادت میاد که چند روز پیش با چشم گریون نشستی پشت میزت و یه ساعت زل زدی به اون کتابا؟! اصلا چی فهمیدی از اون درس؟چشمات تار میدیدن...
بار بعدی که حالت خوب نبود بشین یه نیم ساعت عزاداری کن بعد که بهتر شدی به کارات برس!باشه؟

پاسخ:
چند روز پیش داشتم پادکستی می‌شنیدم که بخشی ازش به بررسی علت وجود تکاملی احساساتی که ما منفی می‌دونیم‌شون پرداخته بود. صحبت‌ش این بود که اگه از نظر یه بیولوژیست به احساسات نگاه کنیم، وجود خشم و ناراحتی و اضطراب و غم و ... هر کدوم به خاطر کارکردی بوده که داشته‌ان و این‌که چیزی که حس می‌کنیم رو دوست نداریم، دلیل بر این نمی‌شه که منفی ببینیم‌ش یا حذف‌ش کنیم. اتفاقا اون غم یا استرس داره یه پیام رو به ما می‌ده که باید فهمیده بشه و درک‌ش کرد و هرچه بیش‌تر انجام بشه، مهارت ما هم در این موضوع رشد خواهد کرد . در نهایت خودمون و دنیا رو به‌تر خواهیم فهمید.
حالا ممکن‌ه گاهی احساسات ما با واقعیت align نشده باشه که این رو می‌شه تصحیح کرد، اما سرکوب‌کردن احساسات و سرپوش‌گذاشتن روشون با این نگاه که حس‌های خوبی نیستن، کار درستی نیست.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی