به‌تر.

ریشه‌ی افکاری که در ذهن‌م رشد کرده‌ان، این‌جا شاخ و برگ می‌گیره.

سواد، دانش کاربردی و درونی‌سازی ارزش‌ها

دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۰۶ ب.ظ

پیش‌نوشت: توی این نوشته از اولین و دومین برخوردی که با تعریف سواد داشتم حرف می‌زنم. کمی جلوتر به تعریف‌های دیگه‌ی سواد اشاره می‌کنم و نهایتا از درونی‌سازی ارزش‌ها می‌نویسم.

 

اولین باری که واژه‌ی سواد چشم‌م رو گرفت، زمانی بود که در صفحه اینستاگرام یکی از بلاگرهای پوست(سرمه‌سا) مشغول جذب داده‌های مرتبط با روتین پوستی بودم. یکی از هایلایت‌های صفحه‌اش عنوان سواد داخل خودش داشت که توجه‌م رو جلب کرد. اون هایلایت رو خوندم اما چون ذهن‌م فقط به دنبال اطلاعات بهداشت پوست بود، خیلی توجهی به‌ش نکردم. دومین برخوردم با تعریف سواد در متنی بود که به زیاد شدن بی‌سوادی اشاره می‌کرد و به وب‌سایت باشگاه خبرنگاران جوان لینکی رو ارجاع داده بود. اگر به خوندن کل متن علاقه‌مند هستید، این‌جا رو بخونید. چیزی که من رو  به فکر فرو برد، فکر کردن به بی‌سوادی و پرسیدن این سوال از خودم که "آیا خودت رو باسواد می‌دونی؟" بود.

هنگام نوشتن این متن دوباره صفحه‌ی اینستاگرامی که گفته بودم رو نگاه کردم و هایلایت‌ش رو خوندم. نکته‌‌ا‌ی که امروز متوجه‌ش شدم، این بود که مطالب نوشته‌شده توسط هر دو یکسان بودن. این برای من جالب‌ه که دوبار با یک متن مشابه برخورد داشته‌ام و یک‌بار هیچ‌ توجهی به‌ش نکرده و بار دوم به‌ش فکر کرده‌ام. احتمالا از این دست مسائل در زندگی ما کم نباشن. مواردی که جلوی چشم‌مون هستن، اما به خاطر شرایط‌ و حال و دیگر موارد، در اون لحظه‌ی به خصوص به‌شون اهمیتی نمی‌دیم.

تعریفی که توی این دو بار خوندم، سواد رو به چهار شیوه معرفی کرده بود:

  1. در اولین تعریف، توانایی خواندن و نوشتن به زبان مادری رو سواد معرفی کرده‌ان.
  2. در تعریف دوم، توانایی کار با کامپیوتر و صحبت و درک مطلب یه یک زبان خارجی هم به تعریف قبلی اضافه می‌شه.
  3. در تعریف سوم، ماهیت سواد تغییر می‌کنه و 12 مهارت‌ یا توانایی مشخص می‌شه که داشتن‌شون رو مصادف با باسوادی می‌دونن.
  4. در تعریف چهارم که اخیرا اضافه شده، سواد به توانایی ایجاد تغییر با استفاده از خوانده‌ها و آموخته‌ها گفته می‌شه.

   عادتِ منبع‌خواستن و توجه به رفرنس اصلی و مطالعه‌ی اون، چندسالی می‌شه که در من هست و سعی می‌کنم به‌ش توجه کنم. متن‌هایی که خوندم هیچ‌کدوم منبع نداشتن و این باعث شد من خودم درباره‌ی مفهوم سواد رو بیش‌تر بگردم که پایین‌تر ازش حرف زده‌ام. اما درباره‌ی متنی که خوندم هم مواردی به ذهن‌م رسیدند که خواستم این‌جا بنویسم:

  • من هرچه‌قدر به دنبال تعریفی باز سازمان ملل(UN) گشتم، چیزی رو به جز یک تعریف یکخطی پیدا نکردم. تعریف‌هایی که پیدا کردم مرتبط با سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد(UNESCO) بودن که فکر می‌کنم اشاره‌های نویسندگان همین بوده.
  • تعریف دوم برای من چند قسمت آموزشی داره: اولی توانایی کار با کامپیوتر و دیگری توانایی صحبت و درک مطلب. در دوره‌ی فعلی که تکنولوژی داره توی همه‌ی قسمت‌های زندگی انسان ریشه‌هاش رو گسترش می‌ده، مهارت کار با کامپیوتر به عنوان یکی از ابزارهای تکنولوژی نه فقط کمک‌کننده که گاهی ضروری‌ه. اما موضوع دوم از نظر من حیاتی‌تره: دو واژه‌ی درک مطلب و صحبت‌کردن در تعریفی که نوشته شده انگار این رو می‌گن که یاد گرفتن یک زبان به معنی بلد بودن معنای تعدادی واژه نیست. فکر می‌کنم ما زمانی یک زبان رو یاد می‌گیریم که بتونیم مطالبی که به اون زبان هست رو درک(نه معنی) کنیم و بتونیم به واسطه‌ی اون زبان با دیگران صحبت(speaking) و ارتباط برقرار کنیم. برقرای ارتباط می‌تونه با کمک نوشتن(writing) باشه و می‌تونه شنیدن(listening) رو هم شامل بشه. شاید برای همین هست که این موارد در آزمون‌های معتبر زبان حضور دارن.
  • درباره‌ی تعریف دوم، موردی که نیاز به توضیح بیش‌تر داره این هست که یادگیری "یک زبان خارجی" شاید تعریف درستی نباشه و این‌که این زبان چی باشه هم اهمیت داره. تصور شخصی من این هست که نویسنده ه زبان انگلیسی اشاره داره، اما نوع کاری که یک فرد می‌کنه در انتخاب زبان موثره. اگر من در حیطه‌ی طراحی انیمه هستم، شاید زبان ژاپنی به من کمک بیش‌تری کنه. اگر بحث مخاطب وجود داشته باشه، شاید زبان چینی اهمیت بیش‌تری پیدا کنه. در زمینه تحقیقات دانشگاهی، چون مطالب به روز در یک حیطه عمدتا ابتدا به زبان انگلیسی منتشر می‌شن، یادگیری اون زبان ارجح باشه.  زبان Quenya و یا High Valyrian هم زبان خارجی محسوب می‌شن، اما احتمالا زیاد کاربردی نباشن.
  • من تعریف سوم رو فقط در رسانه‌های داخلی دیدم و چنین تقسیم‌بندی‌ای رو نتونستم جای دیگری پیدا کنم. با این حال، خوندن‌ش دید من رو نسبت به سواد بازتر کرد. پیش از این، معمولا به سواد دانشگاهی فکر می‌کردم. اما با این تعریف، حتی سواد علمی(به معنی استفاده از علم در جنبه‌های مختلف) رو هم می‌شه از سواد دانشگاهی جدا کرد. از بین 12 مورد ذکر شده، سواد عاطفی برای برقراری رابطه عاطفی، سواد مالی و داشتن دانشی برای مدیریت مالی، مهارت تحلیلی برای استدلال‌های منطقی و تحیلیل اطلاعاتی که وارد ذهن ما می‌شن و سواد ارتباطی-اجتماعی برای دونستن آداب اجتماعی و مهارت‌های ارتباط با دیگران به نظر من موارد مهم‌تری بودن. آدم زمانی که سال‌های زیادی(از 7 سالگی تا بیست‌و‌چند سالگی) رو در مدرسه و دانشگاه می‌گذرونه، دیدگاه تونل‌مانندی رو پیدا می‌کنه و خیال می‌کنه که باسواد بودن و حتی موفقیت فقط به همین موضوع ختم می‌شه و متاسفانه بعد از سال‌های زیاد، می‌بینه که زندگی ابعاد دیگری هم داره و  نیازمند مهارت‌ها و دانش‌های مختلف برای صحیح گذرونده‌شدن هست.
  • در تعریف آخر، اهمیت تغییر به واسطه دانش چیزی بود که من توجه زیادی به‌ش نداشتم. دونستن یک موضوع به معنی انجام اون موضوع نیست. پیش‌تر، من تلاش می‌کردم تا داده‌های زیادی رو وارد ذهن‌م کنم. اما کم‌کم دارم یاد می‌گیرم که این داده‌ها به تنهایی ارزش چندانی ندارن. حرص زیاد برای جمع‌آوری می‌تونه خودش رو به شکل جمع‌آوری داده در یک انسان نشون بده. از طرفی، تغییر کار سختی هست و نیاز به تلاش زیادتری نسبت به جمعآوری داده داره. بنابراین، ناخودآگاه به سمت کار آسون‌تر متمایل می‌شدم(و هنوز هم می‌شم).
  • «معنادار» بودن یک تغییر هم موضوع مهمی‌ه. اگرچه تغییر موضوع ساده‌ای نیست که بشه صرفا به دو دسته‌ی خوب و بد تقسیم‌ش کرد، اما برای ساده‌کردن منظورم می‌تونم اشاره کنم که تغییر 1 واحدی می‌تونه به سمت محور x و یا y باشه، می‌تونه چند واحد باشه و حتی نمودار زندگی یک انسان می‌تونه محورهای زیادی داشته باشه و یک تغییر در چند جهت باشه. معنادار بودن تغییر به نظر من در اون‌ جایی خودش رو نشون می‌ده که فرد با توجه به شرایطی که داره بتونه برای تغییرش برنامه بریزه و تغییر کنه. در این صورت، ممکن‌ه که امروز تغییر 1 واحدی به سمت محور x کار درستی باشه، اما همین موضوع یک سال بعد به کاری غلط تبدیل بشه.

تفاوت داده(data)، اطلاعات(information)، دانش(knowledge) و خرد(wisdom) هم از مواردی بود که من پیشتر راجع به‌شون خونده بودم اما الان بیش‌تر به‌شون توجه می‌کنم. داده‌هایی که دریافت می‌کنیم، پس از این‌که ساختاریافته و منظم و طبقه‌بندی شدن و موقعیت و شرایط(context) هم به‌شون اضافه شد، به اطلاعات تبدیل می‌شن. اضافه‌شدن معنا(meaning) و مقایسه‌کردن و تفکر درباره‌ی اطلاعات که با تولید ایده همراه هست، منجر به ایجاد دانش می‌شه و پس از اضافه‌شدن بینش(insight) به خرد تبدیل می‌شه. برای مثال: اگر یک دماسنج داشته باشیم و دمای روزهای مختلف رو بسنجیم، به داده می‌رسیم. کنار هم گذاشتن داده‌ها منجر به تولید اطلاعات می‌شه تا بتونیم دمای روزهای مختلف رو با هم مقایسه کنیم یا به شکل فصلی به‌شون توجه کنیم. این مقایسه منجر به ایجاد دانش می‌شه تا بدونیم هوا در ظهر گرم‌تر هست و یا در زمستان هوا سردتر از تابستان خواهد بود. در صورتی که ما با توجه به گرمی هوا در تابستان لباس‌هایی نازک‌تر بپوشیم و یا در زمستان لباسی برای گرم‌ نگه‌داشتن بپوشیم، به خرد رسیدیم.

 

همون‌طور که بالاتر نوشته بودم، من این دسته‌بندی‌ها و تعریف‌ها رو در منابع خارجی پیدا نکردم و منبعی هم در وب‌سایت‌های داخلی براشون نگذاشته بودند. تعریف یونسکو که این‌جا می‌تونید به شکل کامل بخونید و من هم این‌جا می‌نویسم، با تعریف آخر و جدیدی که در متون قبلی به‌ش اشاره شد تقریبا یکسان هست(من نتونستم به شکل درستی متن رو ترجمه کنم، برای همین نوشته‌ی اصلی رو کپی کردم):

Literacy is the ability to identify, understand, interpret, create, communicate and compute, using printed and written materials associated with varying contexts. Literacy involves a continuum of learning in enabling individuals to achieve their goals, to develop their knowledge and potential, and to participate fully in their community and wider society (UNESCO, 2004; 2017)

 

به دست اومدن خرد چیزی نیست که با حفظ‌کردن گزاره‌های مختلف در یک سخنرانی یا سرفصل‌های یک کتاب به دست بیاد. باید مراحل‌ش طی بشه و داده‌ها به ابتدا به اطلاعات و دانش تبدیل بشن. نمی‌دونم چه‌قدر این حرف درست‌ه، اما فکر می‌کنم به دست آوردن خرد(wisdom) با درونی‌شدن نظام باورهای ما هم هماهنگ‌ه. اگر چیزی که ما به‌ش معتقدیم درونی نباشه و از سوی نیروی بیرونی به‌مون تحمیل بشه، زمانی که نیرو و فشار خارجی کمتر می‌شه ما هم کم‌تر به‌ش توجه می‌کنیم یا کم‌تر انجام‌ش می‌دیم. زمانی که از منطق پشت کاری که می‌کنیم دفاع کنیم و چرایی اون کار رو بدونیم و حس کنیم این شبیه من و باورهایی هست که من به‌ش معتقدم، احتمال عمل‌کردن به‌ش به طور میانگین بالا‌تر می‌ره. رفتارکردن طبق چارچوب و قوانین فکری خودمون باعث می‌شه هر اطلاعاتی رو از این فیلتر عبور بدیم و این باعث می‌شه دیدگاهی که به دست می‌آوریم مال خودمون و از جنس خودمون باشه.

و "شاید" مهم‌تر از این‌که من چه باوری رو دارم، این هست که authentic باشه و مال شخص خود من باشه و یک عقیده‌ی تحمیل‌شده نباشه. هیچ آدمی همه‌ی کارهاش درست نیست، و ممکن‌ه که به مرور زمان باورهاش تغییر کنه، اما این‌که رفتارها و افکارش کپی و تقلیدی از افکار بقیه نباشه و خودش به این دید رسیده باشه، باعث می‌شه در گذر زمان بقیه‌ی رفتارهاش رو هم تحلیل کنه و خودش تصمیم بگیره که چی رو انتخاب کنه. انجام چنین کاری جسارت خاصی می‌خواد. چرا که ما از ابتدا طبق باورهایی که از طرف جامعه و رسانه و خانواده و ... بهمون رسیده رفتار کردیم و ادامه‌ی این رفتار آسون‌تر از کوبیدن ساختمان فکری و از نو ساختن اون هست.

مطالعه زمانی ارزش‌مند می‌شه که در مرحله جمع‌آوری داده و اطلاعات نمونده باشه و به مراحل بعدی هم برسه. دانشی که من در دانشگاه یا با مطالعه کتاب‌ها و کورس‌های آموزشی و ... یاد می‌گیرم، زمانی ارزش‌مند می‌شه که من تحلیل‌ش کنم و نقدش کنم و طبق چهارچوبی که دارم به‌ش عمل کنم. از تصمیم‌هایی که برای امسال و سال آینده دارم، این‌ه که کم‌تر داده‌ها رو وارد ذهن‌م کنم. در عوض، داده‌های قبلی رو تحلیل کنم و سعی کنم ازشون استفاده کنم. در عین حال، تلاش می‌کنم که کیفیت داده‌ها رو متمرکزتر کنم و به جای پراکنده‌خوانی درباره‌ی موضوع‌های زیاد، در جنبه‌های کم‌تری انرژی بذارم و بعد از یادگیری و به کار بردن و استفاده عملی، اون‌وقت سراغ مورد بعدی برم. البته که مقابله با دوپامینِ حاصل از خوندن موضوع‌های جدید برای مدت کوتاه کار آسونی نیست.

  • علی لطفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی